شولوخف از مهمترین نویسندگان روسیه است که شهرت جهانی دارد و اغلب آثار او به زبانهای مختلفی ترجمه شدهاند. او اولین نویسندهی روسی است که رمان معروفاش یعنی «دن آرام»، برای اولین بار به انگلیسی ترجمه شد. شولوخف برندهی جوایز معتبر لینن، استالین و نوبل است. او که از سال ۱۹۴۱ خبرنگار جنگ بود تأثیر ویرانی جنگ را بارها از نزدیک مشاهده کرد. در همین جنگ و طی بمبارانی که توسط نازیها انجام شد مادرش را برای همیشه از دست داد؛ حادثهای که تأثیر عمیقی بر او نهاد.
جنگ جهانی دوم آسیبهای فراوانی را برای تمام کشورها در پی داشت و به گمان برخی پس از این جنگ مهیب، سرنوشت جهان دچار تغییراتی اساسی شد. در عالم ادبیات و هنر هم موضوعات مختلف و گاه ضد و نقیض این رویداد تلخ دستاویز اقتباسهای فراوانی قرار گرفته است. شولوخف نیز از جمله نویسندگانی است که سرنوشت انسان در جنگ بارها موضوع اصلی آثارش قرار گرفته است. او قبل از جنگ جهانی دوم نیز مواجهه با جنگ را تجربه کرده بود. در سال ۱۹۱۸ به سبب در گرفتن جنگ داخلی در ناحیه دُن ناچار درسش را ناتمام گذاشت و به ارتش سرخ پیوست تا در نبردهایی در برابر آخرین بازماندگان از هواخواهان ارتش سفید شرکت جوید. تأثیر این تجربه در آثار وی بهطرز محسوسی آشکار است. وی نویسندهای واقعگرا بود و در برخی از داستانهایش به مردم و انقلاب اکتبر پرداخته است. از همینرو زندگی مردم فرودست و آسیبهای جنگ در آثارش نقش عمدهای دارند که محصول همان تجربیاتی است که ذکر کردیم.
سرنوشت یک مرد
کتاب سرنوشت یک انسان در سال ۱۹۵۶ تحریر شد و شرح موجز زندگی «آندره سوکولوف» یک شهروند عادی روس است که همهی خانوادهاش را در جنگ از دست داده است. سوکولوف شخصیت اصلی این داستان برای گشت و گذار بیرون میرود و در راه با مردی که پسر کوچکش را همراه دارد مواجه میشود. طی این آشنایی هریک سرگذشت خود را با دیگری بازگو میکند. در بخشی از کتاب درمورد این آشنایی چنین میخوانیم: «دستهای سیاهش را روی زانویش گذاشت و شانههایش را پایین انداخت. وقتی زیرچشمی به او نگاه میکردم بهطور عجیبی ناراحت میشدم. آیا تا کنون چشمانی را که در آنها خاکستر ریخته باشند دیدهاید؟ منظورم چشمانی است که در آنها آثار غمانگیز آرزوهای بیحاصل خوانده میشود. چشمانی که نمیتوان در آنها نگاه کرد. دوست اتفاقی من چنین چشمانی داشت. ترکهای پیچیده و خشک را از حصار جگنی شکست و لحظهای به ترسیم طرحی روی ریگها مشغول شد. پس از مدتی چنین ادامه داد: "بعضی شبها خوابم نمیبرد. فقط در ظلمت شب خیره میشوم و به فکر فرو میروم. از خود میپرسم: چرا این کار را کردی؟ به خاطر زندگی بود؟ چرا این طور فلجم میکنی؟ چرا شکنجهام میکنی؟ ولی جوابی برای این سؤالات خود نه در ظلمات شب و نه در روشنایی روز نمییابم... نه، جوابی نمییابم. مسلما جوابی نیز نخواهم یافت!». قهرمان شولوخف در برابر مشکلات زندگی شکست نمیخورد. او از وضعیت غمانگیز خود وضعیتی حماسی میسازد و به بازسازی روابط و زندگی میپردازد. او شکست نمیخورد چرا که ایدهی شکست را خوردن در درون خود مغلوب کرده است. زندگی به هر حال برای او جریان دارد. و او به هر موهبتی به چشم پیروزی مینگرد.
شولوخف، در دنیای روشن و رنگینی زندگی میکند، در جهانی بنا شده بر پایههای اعتماد که در هر سطر از آثارش ریشه دارد، و هر واژهای که نوشته آن را تایید میکند. این دنیای نویسنده، دنیایی است واقعی و مشخص، و برای درک و تفسیرش، باید آن را به خوبی و از پیش شناخت. شولوخف شیفتهی انسان است، شیفتهی جامعه بشری است و از مسئولیت و تعهد درکی بسیار گسترده و عمیق دارد. احساس مسئولیت شولوخف نسبت به زندگی و انسان مفهومی انتزاعی و موهوم نیست، بلکه تعهد نسبت به مردمی است که شولوخف در عقاید و امیدهایش سهیم است. این بازشناخت وجوه اشتراک تاریخی و درک استعدادها و قابلیتهای انسان و مسئولیت شخصی، زیربنا و جوهر اصلی تمام داستانهای ملی و مردمی شولوخف را تشکیل میدهد، واقعیتی که آثار شولوخف تصویرگر آن است، مفهوم تحقیق تاریخی و تعریف اجتماعی خاص خود را دارد.
سرنوشت یک انسان از داستانهای کوتاه بسیار محکم و درخور اعتنای شولوخف است که در آن شیوه حماسی را به زیبایی تمام بهکار گرفته است. «دزرژینسکی» آهنگساز مشهور روس، براساس آن اپرایی ساخته است، و باندارچوک، هنرمند مقتدر سینمای شوروی نیز داستان را در قالب بیان سینمایی بسیار زیبایی تصویر کرده است.
سرنوشت یک انسان
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.