« به شنیدن این کلمات مندیل جناب شیخ مانند لکهی ابری، آهسته به حرکت درآمد و از لای آن یک جفت چشمی نمودار گردید که نگاه ضعیفی به کلاه نمدی انداخته و از نفوذ صوتی که بایستی در زیر آن چشمها باشد و درست دیده نمیشد با قرائت و طمأنینهی تمام کلمات ذیل آهسته و شمرده و مسموعِ سمع حضار گردید:"مومن! عنان نفس عاصی قاصر را به دست قهر و غضب مده که الکاظمین الغیظ و العافین عنالناس." کلاه نمدی از شنیدن این سخنان هاج و واج مانده و چون از فرمایشات جناب آقا شیخ، تنها کلمهی کاظمی دستگیرش شده بود، گفت:"نه جناب، اسم نوکرتان کاظم نیست، رمضان است. مقصودم این بود که ای کاش اقلاً میفهمیدیم برای چه ما را اینجا زندهبهگور کردهاند. این دفعه هم باز همان متانت و قرائت تام و تمام از آن ناحیهی قدس این کلمات صادر شد:"جزاکم الله مومن! منظور شما مفهوم ذهن این داعی گردید. الصبر مفتاح الفرج. ارجوکه عماً قریب؛ وجه حبس به وضع پیوندد و البته الف البته بای نحو کان چه عاجلا و چه آجلا به سامع ما خواهد رسید. علیالعجاله در حین انتظار احسن شقوق. و انفعِ امور، اشتغال به ذکر خالق است که علی کُل حال، نعمالاشتغال است." رمضان مادرمرده که از فارسی شیرین جناب شیخ یک کلمه سرش نشد، مثل آن بود که گمان کرده باشد که آقا شیخ با اجنه و ازمابهتران حرف میزند یا مشغول ذکر اوراد و عزایم است؛ هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و زیر لب بسماللهی گفت و یواشکی بنای عقب کشیدن را گذاشت؛ ولی جناب شیخ که آروارهی مبارکشان معلوم میشد گرم شده است، بدون آنکه شخص مشخصی را طرف خطاب قرار دهند، چشمها را به یک گلهی دیوار دوخته و با همان قرائت معهود، پی خیالات خود را گرفته و میفرمودند...»[1]
محمدعلی جمالزاده متولد 1274 شمسی در اصفهان است. مادرش اصفهانی و از خانوادهی میرزا حسن باقرخان و پدرش، سید جمالالدین واعظ، متولد همدان و اصالتا از ساداتِ جبل عامل لبنان بود. محمدعلی سه برادر و یک خواهر به نامهای عیسی، جلال، رضا و انسیه داشت. سید جمالالدین در اصفهان سکونت داشت و همواره برای وعظ و خطابه و انجام فعالیتهای انقلابی، از شهری به شهر دیگر سفر میکرد؛ در بسیاری از این سفرها محمدعلیِ خردسال پدر را همراهی و از طریق او در مجالس و منابر مشروطهخواهان شرکت میکرد. « جمالزاده به واسطهی موقعِ پدرش از خردسالی در مسیر وقایع اجتماعی و سیاسی عصر قرار گرفت. در اصفهان میدید که در روز روشن به مردم ستم میشد و بسیار کسان صدمهها میدیدند و کسی به دادشان نمیرسید؛ در تهران نیز با ناایمنی پدر روبهرو بود که هر دم احتمال دستگیریاش میرفت. هنگام دیدار سید جمالالدین با محمدعلی شاه، برای جلب موافقت او با مشروطیت نیز با پدر همراه بود .... حتی شور و هیجان اوایل دوران مشروطیت چنان در او اثر کرده بود که با همهی نوجوانی، روزی در انجمن محلهی سید ناصرالدین، در صحن امامزاده خطابهای را که خود در محاسنِ مشروطیت نوشته بود، برای عامهی مردم خواند و مورد تحسین [واقع] شد.»[2]
خانوادهی جمالزاده به سال 1321 قمری به تهران مهاجرت کردند و چند سال بعد، محمدعلی _که تقریبا 13 یا 14 سال داشت_ برای تحصیل راهیِ بیروت شد. در آنجا بود که با افرادی چون ابراهیم پورداوود و مهدی ملکزاده _که همدرسان او بودند_ آشنا شد. سالهای اقامت جمالزاده در بیروت مصادف بود با به توپ بستن مجلس و البته به زندان افتادن پدرش در بروجرد و در نهایت مرگ با سم. جمالزاده دور از وطن سختیها و مشقات بسیاری را تحمل کرد. از راهِ مصر ابتدا به فرانسه و سپس به سوئیس رفت، یک سال در لوزان ماند و مجددا به فرانسه بازگشت و در شهر دیژون به تحصیل در رشتهی حقوق روی آورد. « مدتها خوراکش منحصر به این بود که یک تکه نان میخرید، قدری شکر نیز در آب میریخت و نان را در آن ترید میکرد و میخورد و به واسطهی بیغذایی کارش به جایی کشید که قوّت راه رفتن و تاب و توان نداشت. [چنانکه خود میگوید] "به زور درس دادن لقمه نانی به دست میآوردم و گاهی هم نه درس پیدا میشد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود."»[3]
پس از آغاز جنگ جهانی اول و در سال 1915، جمالزاده به برلین رفت و در آنجا به کمیتهی ملّیون ایران پیوست؛ گروهی از جوانانِ ایرانی که برضد مداخلات شوروی و انگلستان فعالیت میکردند. جمالزاده تنها اندکی پس از عضویت، به همراه ابراهیم پورداوود و حسن کاظمزاده برای تبلیغات و تاسیس روزنامه راهی بغداد و کرمانشاه شد. او در شکلگیری روزنامهی رستاخیز در بغداد و لشکری موسوم به قشونِ نادری در کرمانشاه نقش مهمی داشت؛ اما در نهایت تلاشهای او و دوستانش با تسلط بیگانگان بر آن نواحی بینتیجه ماند و ناچار به برلین بازگشت.
حضور دوبارهی او در برلین موجب رخدادی مهم در زندگیاش شد؛ آغاز همکاری با مجلهی کاوه. این مجله به سرپرستی حسن تقیزاده و محمد قزوینی از سال 1916 میلادی فعالیت خود را آغاز و در سال 1922 به دلیل مشکلات مالی تعطیل شد. جمالزاده در این مجله با نام مستعار «شاهرخ» مقالات ادبی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی متعددی نوشت که هم قلمش را قوت بخشید و هم نام او را در عرصهی پژوهش مطرح کرد. «فارسی شکر است» اولین بار در سال 1339 قمری در نخستین شمارهی دورهی دوم این مجله منتشر شد؛ این داستان بعدها به همراه چند داستان کوتاه دیگر در مجموعهای به نام « یکی بود و یکی نبود » منتشر شد که همگی از اهمیت آن در داستاننویسی معاصر فارسی آگاهیم. او خود در خاطراتش مینویسد:« در همان موقع در برلن، آقایان هموطنان هفتهای یک شب، شبنشینی داشتند، به نام شبهای چهارشنبه. هر کس به نوبت خود اسباب چایی را فراهم ساخته و مقالهای را نیز که حاضر نموده بود، میخواند و تمام شب در باب آن مقاله به صحبت میگذشت. چون نوبت به من رسید، با هزار ترس و لرز _چون تهیهی مقالات علمی در چنان محضر فضل و کمال مشکل مینمود_ داستانی به اسم "فارسی شکر است" تهیه نمودم؛ اجازه دادند بخوانم. هیچ تصور نمینمودم مقبول طبع نقاد حضار واقع گردد؛ ولی برخلاف انتظارم مرا تشویق به نوشتن داستانهای دیگری از آن قبیل فرمودند. مجموعهی این داستانها، چندی بعد در خود برلن به عنوان "یکی بود و یکی نبود" به صورت کتابی انتشار یافت.»[4]
پس از تعطیلی کاوه، جمالزاده به کار در سفارت ایران _به عنوان مترجم و مدتی هم به عنوان سرپرستِ محصلان ایرانی در آلمان_ مشغول شد و سپس به همکاری با دفتر بینالمللی کار پرداخت و سرانجام در سال 1956 بازنشسته و راهیِ ژنو شد و تا پایانِ عمر طولانیِ خود در آنجا ماند. در این سالها او با مجلهی فرهنگستان _در برلین_ و پس از توقفِ فعالیتِ آن با روزنامههای آزاد، شفق سرخ، کوشش و اطلاعات _در ایران_ همکاری کرد. پس از آن، مدیریت مجلهی علم و هنر را پذیرفت که با توفیق چندانی همراه نبود. او در این دوران حدود فعالیت خود را کاهش داد؛ از شاخصترین کارهایش میتوان به این موارد اشاره کرد: مقالهای به نام « نه اندر نه آمد سه اندر چهار » که به مناسبت جشن هزارهی فردوسی در فردوسینامهی مهر چاپ شد، ترجمهی داستانهایی از آناتول فرانس و اسکار وایلد، انتشار کتابچهی « پندنامهی سعدی » به مناسبت جشن هفتصد سالهی تألیف گلستان و همکاری با چند مجله از جمله مهر، تعلیم و تربیت، موسیقی و...
در تمام این سالیان، علیرغم بُعدِ مکانی، جمالزاده همواره از طرق مطالعه، نوشتن، نامهنگاری، معاشرت با هموطنان و همزبانان و... ارتباط خود را با ایران و زبان فارسی حفظ کرد. ایرج افشار در توصیف خانهی او از بسیاری اثاث، نمادها و عناصر زندگی ایرانی یاد میکند.[5] او هرگز از تحصیلات حقوق خود بهرهای نبرد و عمدهی عمر خود را صرف خواندن و نوشتن کرد. محمدعلی جمالزاده پس از یک سده زندگیِ پربار و فعالیتهای ارزشمند در عرصهی فرهنگ و ادب، در سال 1376 در ژنو سوئیس درگذشت.
آثار جمالزاده
جمالزاده از جمله نویسندگان پُرکار است. عمدهی آثار او در چند دستهبندی قرار میگیرد:
پژوهشها
آغاز فعالیت ادبی این نویسنده در حوزهی پژوهشی بود است، چنانکه دربارهی مقالات او در مجلهی کاوه توضیح دادیم؛ همچنین « گنج شایان » پنج سال پیش از « یکی بود و یکی نبود » منتشر شده است. آثار تحقیقی او به ترتیب سال انتشار به شرح زیر است:
گنج شایان: چاپ برلین 1335 قمری
تاریخ روابط روس با ایران: چاپ برلین 1340 قمری و سپس چاپ ایران 1372 قمری
پندنامهی سعدی یا گلستان نیکبختی: چاپ تهران 1317 شمسی
قصهی قصهها: 1321 شمسی
بانگ نای: 1337 شمسی
فرهنگ لغات عوامانه: 1341 شمسی
طریقهی نویسندگی و داستانسرایی: چاپ شیراز 1345 شمسی
سرگذشت حاجیبابا اصفهانی: 1348 شمسی
اندک آشنایی با حافظ: 1366 شمسی
داستانها
یکی بود و یکی نبود: 1340 قمری (مصادف با 1300 شمسی)
دارالمجانین: 1321 شمسی
عمو حسینعلی: 1321 شمسی
صحرای محشر: 1323 شمسی
قُلتَشَن دیوان: 1325 شمسی
راه آب نامه: 1326 شمسی
معصومهی شیرازی: 1333 شمسی
سر و ته یک کرباس یا اصفهاننامه: 1344 شمسی
تلخ و شیرین: 1344 شمسی
شاهکار: 1337 شمسی
کهنه و نو: 1338 شمسی
غیر از خدا هیچکس نبود: 1340 شمسی
آسمان و ریسمان: 1343 شمسی
قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار: 1353 شمسی
قصهی ما به سر رسید: 1357 شمسی
اگر بخواهیم از میان آثار داستانی جمالزاده از یک اثر سخن بگوییم، بیشک آن « یکی بود و یکی نبود » است. اهمیت ویژهی این کتاب در آن است که جامعهی ادبی ایران و خوانندگان فارسیزبان، اولین بار توسط این مجموعه با اسلوبِ داستاننویسی اروپایی آشنا شدند؛ بنابراین باید این کتاب را اولین مجموعهی داستان کوتاه فارسی و سرآغاز داستاننویسی نوین در ادبیات معاصر دانست.گرچه داستانهای او با نمونههای اروپایی و اصول داستاننویسیِ نو تطابق نعلبهنعل نداشته و نقدهایی به کارش وارد است؛ اما این کاستیها را باید به پای پیشگامی او گذاشت. داستانهای کوتاه او مقدمهای بود برای ظهور شکل دقیقتر و تکنیکیتر این نوعِ داستانی در دهههای سی و چهل.
جمالزاده به درستی فاصلهی چشمگیر داستاننویسی در ایران و اروپا را تشخیص داد و از لزوم تغییر خط مشیها سخن گفت؛ به طور ویژه تاکید او بر سادهنویسی بود. جمالزاده را در کنار دهخدا باید از چهرههای موثر در رسمیت بخشیدن به سادهنویسی در آن سالها دانست. او مقدمهی یکی بود و یکی نبود _که به نوعی بیانیهی ادب داستانیِ نوین ایران است_ را با بیتی از فرخی سیستانی که رنگ و بوی نوگرایی دارد آغاز میکند:« فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر/ سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.» و در ادامه میگوید: «ایران امروز در جادهی ادبیات از اغلب ممالک دنیا، بسیار عقب است. در ممالک دیگر ادبیات به مرور زمان تنوع پیدا کرده و از پرتو همین تنوع، روح تمام طبقات ملت را در تسخیر خود آورده و هر کس را از زن و مرد و دارا و ندار از کودک دبستانی تا پیران سالخورده را به خواندن راغب نموده و موجب ترقیِ معنوی افراد ملت گردیده است؛ اما در ایران ما بدبختانه عموما پا از شیوهی پیشینیان برون نهادن را مایهی تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در مادهی ادبیات نیز دیده میشود.»[6] پس از آن نیز به تفصیل لزوم تغییرات را بیان میکند و...
نوشتارهای سیاسی و اجتماعی
آزادی و حیثیت انسانی: 1338
خاک و آدم: 1340
زمین، ارباب، دهقان: 1341
خلقیات ما ایرانیان: 1345
تصویر زن در فرهنگ ایران: 1357
ترجمهها
قهوهخانهی سورات یا جنگ هفتاد و دو ملت اثر برناردن دوسن پیر: 1340 قمری
ویلهلم تل اثر شیللر: 1334 شمسی
داستان بشر اثر هندریک وانلون: 1335 شمسی
دون کارلوس اثر مولیر: 1335 شمسی
خسیس اثر مولیر: 1335 شمسی
داستانهای برگزیده از چند نویسندهی خارجی: 1336 شمسی
دشمن ملت اثر ایبسن: 1340 شمسی
داستانهای هفت کشور (مجموعه داستانها): 1340 شمسی
بلای ترکمن در ایران قاجاریه اثر بلوک ویل: 1349 شمسی
قنبرعلی، جوانمرد شیراز اثر آرتور کنت دوگوبینو: 1352 شمسی
سِیر و سیاحت در ترکستان و ایران اثر هانری موزر: 1357 شمسی
جنگ ترکمن: آرتور کنت دوگوبینو: ابتدا در سال 1349 در مجلهی نگین و سپس به صورت مستقل در سال 1357 منتشر شد.
دون کارلوس
خاطرهنویسیها
خاطرهنویسیهای جمالزاده دو نوع است: بخش اول شرححال و خاطراتی است که از دوستان و معاشران خود مانند ابراهیم پورداوود، حسن تقیزاده، یحیی دولتآبادی، محمد قزوینی، مجتبی مینوی و... ثبت کرده است و بخش دوم خاطرات شخصی او است که به طور پراکنده و در سالیان متعدد در مجلاتی چون یغما، وحید، آینده، راهنمای کتاب و... چاپ شده است.
نثر جمالزاده
جمالزاده یکی از مروّجانِ ساده نویسی در دوران معاصر است. او در نوشتههای خود به خصوص داستانها از واژگان، تعابیر و اصلاحات عامیانه و ظرفیتهای زبان محاوره بهره میگیرد و عناصر فرهنگ عامه را در بطن و متن آثارش وارد میکند؛ البته نباید چنین پنداشت که داستانهای او آثاری ساده و سهلاند، نوشتههای او مملوء از ضربالمثلها، تعابیر و ترکیبهای فارسی و عربی است که شاید در بسیاری از مواقع برای ما ناآشنا باشند. بافت زبان او ساده است و چندان در بند صرف و نحو و آرایشهای صوری نیست. بسیاری نثر او را نقد کرده و زبان و محتوای داستانهایش را به سبب سالها قریب به نُه دهه دوری از وطن بازتابدهندهی روزگار خود نمیدانند؛ البته برخی نیز این گفتهها را «بهانه» میدانند و ریشهی این دیدگاهها را در جایی دیگر میبینند.[7]
[1]- جمالزاده، محمدعلی (1343)، یکی بود یکی نبود، تهران، کانون معرفت، صفحهی 29 و 30
[2]- یوسفی، غلامحسین (1357)، دیدار با اهل قلم، مشهد، موسسهی چاپ و انتشارت دانشگاه فردوسی مشهد، جلد دوم، صفحهی240 و 241
[3]- همان: 242
[4]- فعلهگری، مصطفی (1388)، کارنامه و سرگذشت نویسندگان معاصر ایران، تهران، روزگار، صفحهی 19
[5]- افشار، ایرج و علی دهباشی (1378)، خاطرات جمالزاده، تهران، سخن، صفحهی 274
[6]- جمالزاده، 1343: 1
[7]- رجوع کنید به کتاب «دربارهی جمالزاده و جمالزادهشناسی» نوشتهی محمدعلیهمایون کاتوزیان (1389)، صفحات 12 و 13
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.