«ویرجینیا هنوز کودک است. گلهای سرخ و ارغوانی در زمینهی سیاه. این نخستین خاطرهی اوست. فکر میکند رنگهای ارغوانی شقایق باشند و سیاهی دامن مادرش.
ویرجینیا دراز کشیده است، نیمهخواب، نیمهبیدار، روی تختی در اتاق بچهها. صدای امواج را میشنود و آب که میپاشد به ساحل؛ و بعد میشکند. یک، دو. یک، دو.
ویرجینیا صدای کرکره را میشنود. کرکره زرد است، وزش باد گوشهی کرکره را به زمین میساید. آنجا دراز کشیدن و شنیدن صدای آب و دیدن نور.»[1]
اینها نخستین خاطراتیست که در ذهن ویرجینیا وولف Virginia Woolf باقی ماندهاند.
ویرجینیا. آدلاین ویرجینیا استفن، دومین دختر لسلی و جولیا استفن.
دیگران کجا هستند؟ ونسا و توبی، دو فرزند بزرگتر خانوادهی استفن و آدرین، کوچکترین آنها. جورج، استلا و جرالد فرزندان جولیا از ازدواج اولش هستند.
غمی مشترک جولیا و لسلی را به هم رسانده است. جولیا ابتدا دوست و همدم لسلی بود و بعد از سه سال هر دو متوجه میشوند که بدون یکدیگر نمیتوانند زندگی کنند.
جولیا پرینسپ جکسون، یکی از دختران خاندان بزرگ پتلها، خاندانی که به خاطر زیباییشان در یاد ماندهاند، زیباییای که در مردان خانواده پنهان میماند و در دختران از نو پدیدار میشود.
میان خواهران پتل، شاید مهمترین خواهر جولیا بود؛ دومین خواهر. جولیا از خواهرانش کمتر زیبا و بااستعدادتر بود.
میگفتند او از همهی خواهرانش سوداییتر و پرشورتر است، اما رگهای از نبوغ داشت. افساری برای مهار احساساتش ضروری بود و نوشتههایش حاکی از نوعی آشفتگی. و مدل محبوب این خالهی بزرگتر، خواهرزادهی همنامش، جولیا پرینسپ استفن بود، مادر آدلاین ویرجینیا.[2]
لسلی استفن فرزند سر جیمز استفن بود، از خاندانی از مردان قدرتمند، اهل کتاب، فرهنگ و سیاست. سر استفن، سختگیر بود و ساعتهای طولانی کار میکرد، اما «آسیبپذیر و نه چندان خوشبخت بود. بسیار مینوشت، بینهایت خجول بود، احساس میکرد زشت است و از انعکاس تصویر خود در آینه میگریخت. در واقع، آرزو داشت کشیش، زاهد و هر چیز دیگری جز آنچه بود باشد. از آسودگی وحشت داشت و گرچه خوشی را برای دیگران میپذیرفت، اما برای خود نفی میکرد.»[3]
سه فرزندش جیمز فیتز جیمز، کارولین امیلی و لسلی استفن برای نسل بعد خانواده اعتبار کسب کردند. اما بر خلاف انتظار مرسوم این نه پسرها و نه برادرزادههای لسلی، بلکه دو دخترش ویرجینیا (وولف) و ونسا (بل) بودند که شهرت و اعتبار خانوادهی استفن را حفظ کردند و به قرن بعد بردند.
میتوان گفت لسلی و جولیا استفن، در قشر پایینی طبقهی متوسط بالا بودند؛ از آن خانوادههایی که بنا به سنت زمانهشان، پسرهایشان باید به مدارس عمومی و سپس به کمبریج میرفتند و دخترها باید آداب معاشرت را میآموختند و بعد ازدواج میکردند.[4]
برای آموزشهای اولیه، تصمیم گرفتند پسرها مراحل ابتدایی و دخترها بخش عمدهی آموزششان را در خانه بگذرانند. لسلی تلاش میکرد به بچهها ریاضی یاد بدهد و جولیا مسئولیت تدریس لاتین، فرانسه و تاریخ را بر عهده گرفت. اما علیرغم تلاششان برای آموزش مناسب و درخور خانواده، همهی بچهها این درسها را سالها بعدتر یاد گرفتند.
به این ترتیب، کودکی و نوجوانی فرزندان خانوادهی استفن در خانهی شمارهب ۲۲ هایدپارکگیت که هنوز هم باقیست، گذشت.
ونسا و ویرجینیا دوستی و صمیمت خاصی داشتند که در طول سالها خدشهای به آن وارد نشد. ونسا زیبایی ویرجینیا و ویرجینیا هم احساس مسئولیت و عقل سلیم ونسا را که زیباترش میکرد، میستود. آنها از همان ابتدا قرار گذاشتند ونسا نقاش و ویرجینیا نویسنده شود.[5]
شاید کمی غریب به نظر بیاید که یکی از معروفترین جادوگران کلمات تا سهسالگی به حرف نیفتاده باشد و بیصبرانه روی میز اتاق کودکان بکوبد. او و ونسا برای جلب توجه توبی رقابت میکردند و آدریان کوچک فراموش میشد. آنها مثل باقی خواهرها و برادرها دعوا میکردند و گاهی ویرجینیا، به تعبیر ونسا، به «زیباترین سرخ آتشین» تبدیل میشد.
ونسا عاشق نقاشی بود و خودش تمرین میکرد. ویرجینیا هم از فوریهی 1891 روزنامهی هایدپارکگیتنیوز را منتشر میکرد. روزنامه را روی کاناپهی مادر میگذاشتند و منتظر میماندند تا مادرشان آن را بخواند و مثلاً بگوید «به نظرم هوشمندانه است.»
بر خلاف ونسا، ویرجینیا خجالتیتر از آن بود که کارش را ارائه دهد و همیشه به انتقاد بسیار حساس بود. (شاید این خصوصیات را از پدربزرگ پدریاش به ارث برده بود.)[6]
میتوان اولین تلاشهای ویرجینیا در داستاننویسی را در تجربهی هایدپارکگیت نیوز دید؛ داستانهایی نه چندان جالب در کنار اخبار. ویرجینیا عجول بود و میگفت «نمیتوانم طرحی بسازم.» سالها بعدتر هم دربارهی آثارش درست همانقدر عجول و نامطمئن بود.
نوشتن هر کتاب، هر مقاله، هر نامه برای وولف خستهکننده بود. او نوشتن را دوست داشت اما نامطمئن بودنش به کار خودش او را تا مرز جنون میکشید، تا زمانی که کمکم نظر دیگران به گوشش میرسید و گویی تازه واقعاً باور میکرد که خوب نوشته است. اغلب هم از نظرات مثبت و ستایشها غافلگیر میشد.
ویرجینیا در خاطراتش فاصلهی بین ۱۸۸۲ (تولد) و ۱۸۹۵ (مرگ مادر) را به شکل رنگهای شاد به خاطر میآورد. سرسرای بزرگ با پنجرههایی که نورهای عجیب از آن میتابد و مادرش ... او مادرش را در لباس خواب سفیدش میبیند، بین گلهای ساعتی با ستارههای ارغوانی روی گلبرگهایش. سه انگشتر الماس، زمرد و عقیقش و صدای جرینگ جرینگ النگوها وقتی شبها در خانه میچرخید تا ببیند همه خوابیدهاند یا نه و زیباییاش که ذهن کودکانهاش همراه با مادر بودن بود و در عین حال به ویژه «مال» آنها بود و حالا تصور اینکه «بشود چهرهی او را از آن وجود کلی جدا کرد» محال است.[7]
یک صبح بهاری زیبای آبی رنگ و بسیار ساکت بود، ویرجینیا میدانست که هر چیزی پیش میآید و بعد ناپدید میشود و هر چیز را سرانجام پایانیست.
ویرجینیا ۱۳ساله بود.
مرگ مادر اولین شوک جدی را به ویرجینیا وارد کرد و به نظر میرسد که بیماری عصبی او از همان زمان شروع شد. در ۱۸۹۶ به دلیل شدت بیماری، برای اولین و آخرین بار علاقهاش به نوشتن را از دست داد.
استلا بعد از مرگ مادر جانشین او شد. و مسئولیتهای مادر را بر عهده گرفت، استلا در آوریل ۱۸۹۷ با جک هیلز ازدواج کرد و کمی بعد در جولای همان سال و در ۲۸ سالگی بر اثر بیماریای طولانی در گذشت.
و ویرجینیا در یادداشتهای آن تابستان گرم نوشت «من به همه چیز میغرم .»
پس از مرگ مادر و استلا، خانوادهی استفن وارد سالهایی شدند که ویرجینیا آنها را سالهای اندوه میخواند.
نظمی که در خانه وجود داشت تا حد زیادی از دست رفت. همیشه افرادی برای همدردی، رسیدگی یا دخالت در امور خانوادهی استفن حضور داشتند تا جایی که ونسا و ویرجینیا به اقامتگاه کشیش گریختند. واقعیت این بود که نه خانوادهی مادری و نه خانوادهی پدری نتوانستند تسلایی برای آنها باشند.
ویرجینیا از پانزده تا نوزدهسالگی (۱۸۹۷-۱۹۰۱) را در بخش زنانهی کینگز کالج لندن[8] گذراند و ادبیات کلاسیک، تاریخ، سرگذشت یونان باستان، لاتین و آلمانی آموخت. همینجا بود که مدافعان حق تحصیل زنان و، به طور کلی، با جنبش حقوق زنان آشنا شد.
روابط در خانه دستخوش تغییرات شدید و دردناکی شد. لسلی استفان در طی این سالهای مصیبتهای رقتبار بیشتر و بیشتر منزوی شده بود و به دلیل کر بودن و مرگ دوستانش از جامعه بریده بود و حساسیتهای خانوادگی هم برایش اهمیت کمی پیدا کرده بود.
در فوریهی ۱۹۰۴، لسلی استفن پس از طی یک دورهی بیماری بر اثر سرطان درگذشت.
ویرجینیا گرچه از لسلی به خاطر رفتار وحشتناکش با ونسا بعد از مرگ استلا ناراحت بود، اما محبت عمیقی نسبت به او احساس میکرد و میفهمید که پدرش نمیخواهد بمیرد. در این مدت میان او و ویرجینیا رابطهی خاصی به وجود آمده بود، او، پدرش را دوست داشت و لسلی نیز ویرجینیا را مسحور کننده و مایهی تسلی خود میخواند.
البته کتابخانهی عظیم لسلی و بخشندگیاش در امانت دادن کتاب به بچهها هم خاطرهی خوبی در ذهن او باقی گذاشته بود، آن کتابخانه و کتابهای فوقالعادهاش و جمع دوستان به نام پدرش اولین راهنماهای او به دنیایی بودند که میخواست هر چه بیشتر در مورد آن بداند.
نزدیکی ویرجینیا و پدر در آخرین روزهای حیاتش باعث شد تا مرگ پدر دومین ضربهی روحیای باشد که ویرجینیا متحمل شد و تا پایان آن سال بیمار ماند.
در همین زمان ویرجینیا نوشتن خاطراتش را از سر گرفت، اما حالا کمتر دربارهی دیگران در خاطراتش مینوشت و هدف اصلیاش تمرین هنر نوشتن بود.
پس از مرگ پدر فرزندان استفن که حتی پیش از درگذشت پدر بر سر ترک خانه هایدپارکگیت به توافق رسیده بودند علیرغم مخالفت دوستان و آشنایان، محلهی کنزینگتون را ترک کردند و در بلومزبری ساکن شدند.
این جابهجایی به معنای پشت سر گذاشتن گذشته و گذار از آداب و تشریفات سنتی ویکتوریایی به زندگیای تازه و آزادتر دوران ادوارد هفتم (ادواردین) بود. در محلی که زندگی میکردند توبی دوستان کمبریجش را پنجشنبهها با خود به خانه میآورد،کلایو بل، لیتون استراچی، والتر لمب، ساکسون سیدنی ترنر و لئونارد وولف از دوستان توبی بودند که پنجشنبهها به آنجا میآمدند.
ویرجینیا در این زمان ۲۲ سال داشت و به گفتهی شاهدان خجالتی و ساکت بود گرچه جرات ایراد گرفتن از بهترین افکار را داشت. اما به مرور زمان راه کنار آمدن و صحبت با این مردان جوان را یاد گرفت. و سپس نوشتن بررسی کتاب و مقالات را برای مجلات مختلف شروع کرد، به انضمام روزنامه انگلو-کاتولیک، گاردین و مجلهی کورنهیل و مهمتر از همه ضمیمهی ادبی تایمز که در ۱۰ مارس ۱۹۰۵ اولین مقالهی ویرجینیا تحت عنوان «نقد کتابی تحت عنوان جغرافیای ادبی» را چاپ کرد و آن را مقالهای قابل اعتنا خواند.
در ۱۹۰۵ توبی، دوستان کمبریجی و خواهرانش با هدف به وجود آوردن فضایی شبیه ترینیتی کالج، گروهی را تشکیل دادند که بعدتر هستهی مرکزی گروه بلومزبری شد. اعضای این گروه علاوه بر فرزندان استفن شامل کلایو بل، ساکسون سیدنی ترنر، لیتون استراچی، دزموند مکارتی میشد و در طول زمان افراد دیگری هم به آنها اضافه شدند.
ونسا هم تصمیم گرفت تا با تاسیس «کلوپ جمعه» دوستان هنرمند خود را به این حلقه دعوت کند. این دوستان که علاقهمندیها و پیش زمینههای متفاوتی داشتند کمک میکردند تا حلقهی بلومزبری با دیگر حلقههای ادبی و هنری لندن در ارتباط باشد.
از ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۵ ویرجینیا هیچ رمانی منتشر نکرد و خود را مشغول نوشتن نقدهای مختلف کرد. سکوت ادبی او تا اندازهای به دلیل کمروییاش بود، او هنوز از جهان و نشان دادن خود وحشت داشت.[9]
در ۱۹۱۱ لئونارد وولف بعد از گذراندن ۷ سال خدمت در سیلان به وطن برگشت و به سراغ دوستان سابقش رفت که با آغوش باز از او استقبال کردند، همه چیز شبیه به قبل بود، با این تفاوت دوست سابقشان توبی استفن که پنجشنبهها در منزلشان جمع میشد بر اثر تیفویید از دست رفته است و خواهران او به جمع اضافه شدهاند
تالاند هاوس کوچک اثر مناسبی بر سلامتی او گذاشت و حالش آنقدر خوب شد که توانست نوشتن و کار کردن روی کتابش را از سر بگیرد.
در این میان زندگی دوستان سابق لئونارد (به جز توبی) دستخوش تغییرات چندانی نشده بود اما اعضای جدیدی یعنی خواهران استفن، ونسا و ویرجینیا به جمع اضافه شده بودند که با عنصر زنانهی وجود خود فضا را غنیتر و پیچیدهتر کرده بودند.
لئونارد کم کم توجهش به سمت ویرجینیا جلب شد، در آن زمان ویرجینیا مشغول گذراندن دوران نقاهت از یک دورهی دیگر بیماری خود بود در دهکدهی کوچکی ویلای سه گوشهای اجاره کرد که آن را «تالاند هاوس کوچک» نام گذاشت که اثر مناسبی بر سلامتی او داشت. ویرجینیا لئونارد را به کلبهاش دعوت کرد، زمانی که با هم قدم میزدند، لئونارد احساس کرد قدم زدن در بالای تپهها با ویرجینیا چه دلپذیر است.[10]
پس از این دیدار بود ملاقاتهای لئونارد با ویرجینیا بیشتر شد و مرتب همدیگر را میدیدند تا لئونارد بالاخره از او درخواست ازدواج کرد ولی ویرجینیا با وجود غیرمنتظره نبودن درخواست لئونارد جوابی قطعی به او نداد. ویرجینیا از لئونارد میخواست تا او را آزاد بگذرد، او لئونارد را هوشمند، باشکوه و نکتهسنج دیده بود.
این احساسات ناگهانی و حضور لئونارد دوباره ویرجینیا را به بستر کشاند که این اتفاق لئونارد را متوجه سلامت شکنندهی ویرجینیا کرد، او تلاش میکرد که تا حد امکان اضطراب کمتری برای ویرجینیا ایجاد کند. به مرور که ویرجینیا حال بهتری پیدا میکرد و با لئونارد بیشتر وقت میگذراند، نگرانیاش تا حد زیادی کمتر شد به گونهای که حتی ازدواج را دلپذیر یافت و در نهایت به لئونارد جواب مثبت داد.
از ۱۹۱۵ به بعد، دو رمان اول ویرجینیا را انتشارات برادر ناتنیاش، جرالد داکورث، منتشر کرد فشار ناشی ناراضی بودن ویرجینیا از دست بردن و تغییر داده شدن آثارش توسط فردی که در بچگی آزارش میداد، باز هم او را به بیماری کشاند.
او و لئونارد وولف انتشارات خودشان را میخواستند، و سرانجام در زیرزمین خانهی هوگارث، انتشارات هوگارث را تأسیس کردند که در جولای ۱۹۱۷ « دو داستان » را این انتشارات به بازار فرستاد. این کتاب شامل دو داستان « لکهای روی دیوار » از ویرجینیا وولف و « سه یهودی » از لئونارد وولف بود. از آن به بعد انتشارات هوگارث انتشار کتابهای وولف و دیگر نویسندگان مدرنیست، از جمله تی.اس.الیوت، لارنس ون در پست و دیگران را بر عهده گرفت. همچنین به واسطهی گرایش ویرجینیا به ترویج و تبلیغ آثار زنان، کتابهای نویسندگان فعال در حوزهی حقوق زنان، در کنار نوشتههای دیگر نویسندگان زن به انتشارات هوگارث راه یافتند.
از ۱۹۱۵ تا ۱۹۴۰، ویرجینیا اتفاقات متعددی را در زندگیاش تجربه کرد، برای سخنرانی به دانشگاهها دعوت میشد و به اصرار لئونارد و ونسا نوشتن خاطراتش را به شکل جدی ادامه داد.
برخی از نوشتههای برجستهای که در این دوران منتشر شدند در زیر آمدهاند.
- ۱۹۲۲ - اتاق جیکوب
- ۱۹۲۵ - خانم دالووی
- ۱۹۲۷ - بهسوی فانوس دریایی
- ۱۹۲۸ - اورلاندو: یک بیوگرافی
- ۱۹۳۱ - موجها (خیزابها)
- ۱۹۳۳ - فلاش
- ۱۹۳۷ - سالها
- ۱۹۴۱ - بین دو پرده نمایش «در میان نقشها»
علاوه بر اینها ویرجینیا دو کتاب ناداستان « اتاقی از آن خود » و « سه گینی » را هم در ۱۹۲۹ و ۱۹۳۸ منتشر کرد. «اتاقی از آن خود» بیگمان یکی از مهمترین کتابها در عرصهی مطالعات زنان و نقدهای فمینستیست، علاوه بر این کتاب ویژگیهای نثر مدرنیستی را در جستارنویسی وارد و سبک جدیدی ایجاد کرد.
حملات متعدد و اوج گرفتن بیماری هم دردسری منظم و همیشگی بود، دکتر هر بار در دورههای مختلف استراحت و آرامش را برایش تجویز میکرد، اما با وجود همهی اینها، هیچ چیز او را از نوشتن باز نمیداشت. در یادداشتهای روزانه ویرجینیا میتوانیم تصویر تقریبا کاملی از زندگی او ببینم: از عدم تعادل خلقش، شدت گرفتنهای بیماری، دورههایی که حالش بهتر یا خوب میشد و میتوانست روی کتابها و دیگر پروژههایش کار کند و زمانهایی که برای واکنشها به آنها انتظار میکشید.
شروع جنگ جهانی دوم و از دست دادن تعدادی از دوستان و بمبارانهای لندن و وضعیت جنگی اسفبار کشور، اثر عمیقی بر روح ویرجینیا گذاشت. گذشته از این خانهی آنها در میدان مکلنبورگ در جریان بمباران لندن ویران شد، لندن عزیزش در وضعیت جنگی به سر میبرد، دوستانش پراکنده شده بودند، خبرهای بدی از خاک اروپا میرسید و هواپیماها به تناوب بر فراز شهر پرواز میکردند، هیچ چیز عادی نبود.
او یادداشت تاریخ یکشنبه، ۹ ژوئن ۱۹۴۰ را اینطور شروع میکند: «من ادامه میدهم ... ولی آیا میتوانم؟»
همهی اینها باعث شد تا لئونارد منزلشان را برای امنیت و بهبودی ویرجینیا به ساسکس منتقل کند و همانجا بمانند، لئونارد حتی تصمیم داشت تا برای امنیت ویرجینیا از خودش یک نگهبان استخدام کند ولی ویرجینیا توانست او را از این کار منصرف کند، احتمالا تغییر خلقهای مدام ویرجینیا هم در منصرف شدن لئونارد و امیدوار ماندن به خوب شدن همسرش نقش داشت.
ویرجینیا روز ۲۸ مارس ۱۹۴۱ پس از پایانِ رمانِ «بین دو پردهی نمایش»، آخرین نامهاش را نوشت و روی پیشبخاری اتاق نشیمن گذاشت. حدود ساعت ۱۱:۳۰ آرام بیرون زد و در امتداد چمنزارهای آبگیر به سوی رودخانه رفت. چوب دستیاش را کنار رودخانه گذاشت، سنگ بزرگی را بهزور در جیب کتش فرو کرد و بعد و پا به رودخانه گذاشت. بدنش را حدود یک ماه بعد زیر یک پل پیدا کردند. ویرجینا وولف به وقت مرگ ۵۹ سال داشت.
حرفه: نویسنده
ویرجینیا وولف یکی از مهمترین داستان نویسان قرن ۲۰ و ۲۱ به شمار میآید. نویسندهی مدرنیستی که از پیشگامان استفاده از جریان سیال ذهن در روایت داستانهایش بود، به صورتی که که خواننده میتوانست مسیر تغییرات پیوسته در شرایط ذهنی شخصیت را دنبال کنند. وولف تعدادی از مهمترین کتابهایش از جمله «خانم دالووی»، «به سوی فانوس دریایی» و «موجها» را در این سبک نوشت. او در سالهای دههی ۱۹۳۰ در اوج موفقیت بود و گرچه محبوبیتش در دهههای بعد اندکی کمتر شد، با سر برآوردن نقد فمینیستی کارهای وولف نیز دوباره از سایه درآمدند.
اولین کتاب وولف در ۱۹۱۵ چاپ شد، او زمان درازی را از انتشار هاید پارک گیت نیوز تا امروز طی کرده بود. نویسنده شدن بزرگترین خواستهی او بود که بلاخره محقق شد. برای وولف نوشتن به خوی خود زندگیبخش بود، همیشه وقتی روی یک رمان کار میکرد، طرح رمان بعدی را در ذهن داشت، اما هرگز همزمان روی دو پروژه کار نمیکرد.
او در آثارش همواره در جستجوی شیوهی تازهای از نگارش، زبانی نو و حتی عنوانی غیرمعمول بود. گفته میشود وولف در ۲ اثر نخستین خود تحت تاثیر ام فورستر بود، کتاب دومش «دوشنبه یا سهشنبه»، علیرغم تلاشهایش برای امتحان سبکهای تازه به اندازه کتاب اول مورد توجه قرار نگرفت.
تنها پس از ۱۹۲۰ بود که از روایتگری معمول فراتر رفت که اثر آن را در کتاب اتاق جیکوب (۱۹۲۱) میتوان مشاهده کرد.
تلاشهای ویرجینیا در به کلمه در آوردن سکوت در «موجها» (۱۹۳۱) به نتیجه رسید، در اینجا بود که ویرجینیا توانسته بود احساسات ژرفی را که به صورت مستقم قابل انتقال نیست را توصیف کند. در موجها همه چیز در سکوت رخ میدهد و تنها صدا، صدای امواج دریاست که در میان صفحات کتاب میپیچد و اشیا خانه، رنگها و سایهها جای شخصیتها را میگیرند.
نقش هنر در نوشتههای او را نمیتوان انکار کرد، ویرجینیا به واسطهی دوستی با راجر فرای (نقاش، استاد دانشگاه و از اعضای گروه بلومزبری) با هنر آشنا شد و سکوتی که در کارهای سزان (به صورت خاص مییافت) مسحورش کرد، او میگفت: «میخواهم کتابی دربارهی سکوت بنویسم.» و فرای نیز با تلاش برای آشنا کردن دوستش با هنر مدرن و آثار هنرمندانی چون ونگوگ، پیکاسو، گوگن و پیکاسو با آموزش و افزایش دانش ویرجینیا نسبت به هنر و ارتباط آن با دنیای واقعی و ادبیات کمک فراوانی به او کرد.
یکی دیگر از کسانی که از راه هنر به ویرجینیا کمک کرد، ونسا خواهرش بود که او را به امپرسیونیسم معرفی کرد، سبک خاص امپرسیونیستها در به تصویر کشیدن لحظه و نور و افراد که در آنها وضوح کاملی ندارند و تابلو تنها به تصویر کشیدن نور و زمان و نه موضوعی خاص است، توانست الهام بخش وولف در به کار گرفتن این ایده در قالب خلق شخصیتهایی سایهوار در دنیایی معمولی بدون اتفاقات خاص و یا حوادث قهرمانانه باشد.
ویرجینیا از پیروان مکتب جریان سیال ذهن بود که در آن سالها تازه در حال پا گرفتن بود، در این سبک که نخستین بار توسط ویلیام جیمز (۱۸۹۰) در روان شناسی به کار گرفته شد، جریان سیال ذهنی در ادبیات شکل خاصی از روایت داستان است؛ که مشخصههای اصلی آن پرشهای زمانی پی در پی، درهمریختگی دستوری و نشانهگذاری، تبعیت از زمان ذهنی شخصیت داستان و گاه نوعی شاعرانگی در زبان است؛ که به دلیل انعکاس ذهنیات مرحلۀ پیش از گفتار شخصیت رخ میدهد.[11]
ویرجینیا در رمانهایش اعتقادی به شخصیت پردازی نداشت، بسیاری از منتقدان به او این ایراد را میگرفتند که خلق شخصیتها در داستانهایش ایراد دارد و جواب ویرجینیا این بود که بعد از داستایوسکی دیگر شخصیتهای داستانی تکه تکه شدهاند و شخصیت ماندگار بیمعناست.
او در جواب آنانی که به او میگفتند عاشق فلان شخصیت در فلان کتابش شدهاند میگفت «عجیب است که آنها شخصیتهای کتابهایم را تحسین میکنند، در حالی که من نمیخواستم شخصیتپردازی کنم.»
ویرجینیا توانایی این را داشت که تصاویر نامانوس و گیج را از ذهن خود بیرون بیاورد و بدون دستکاری روی کاغذ ببرد، او بیشتر از آنکه تنها نویسنده باشد نویسنده/شاعر بود و در راستای مفهوم جریان سیال ذهن معتقد بود که بهتر است ذرهها به همان شکلی که روی ذهن میافتند ثبت شوند، او قصد نداشت تا جهان را عقلانی و منظم کند و پس از «اتاق جیکوب» که تجربه جدیدش در داستان نویسی بود، در هیچ یک از آثارش به طور کامل از این شکل از تفکر عدول نکرد و همچون زندگیاش تصمیم نداشت تا از این دنیای برساختهی خود به جهان واقعیت بازگردد. [12]
کتابهای منتخب ویرجینیا وولف:
به سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷)
یک روز هنگام قدم زدن به سوی فانوس دریایی را در ذهن ساختم، همه چیز زنجیروار پیش رفت، همانطور که تا آن موقع باقی نوشتههایم رخ داده بود، احساس میکردم تودهای از ایدهها و صحنهها از ذهنم بیرون فوران میکرد، کتاب را به سرعت نوشتم و وقتی تمام شد دیگر مادر دغدغهی زندگیام نبود، دیگر صدایش در گوشم نبود و جلوی چشمم نبود.
به سوی فانوس دریایی | نشر نگاه
به سوی فانوس دریایی در دو روز ده سال مختلف رخ میدهد. داستان دربارهی انتظار و اشتیاق خانوادهی رمزی برای بازدید از یک فانوس دریایی و داستانهای خانوادگیای که در حول این اتفاق رخ میدهد، نوشته شده. این داستان علاوه بر اینکه ادای دینی به کودکی وولف و مادرش در قالب خانم رمزی است، کتابیست دربارهی زندگی ساکنان یک ملت در میانهی جنگی (که در آن روزگار به «جنگ بزرگ» معروف بود) ناخواسته و تحمیل شده که تمام ابعاد زندگی را در کشور به اشکال متفاوتی تحت تاثیر قرار داده بود. گذر زمان و اجبار زمان به پشتوانهی عاطفی بودن برای مردان خانواده نیز هست.
سفر به بیرون (۱۹۱۵)
این کتاب اولین کتاب ویرجینیا که چاپ میشد و در ۱۹۱۵ و توسط انتشارات برادرش جرالد داک ورث و در ۳۳ سالگی ویرجینیا منتشر شد.
در این کتاب راشل دختر صاحب کشتی در سفری خودشناسانه عازم آمریکای جنوبیست. جمع ناهمگون مسافران این امکان را در اختیار وولف قرار میدهد تا زندگی به سبک دوران ادوارد هفتم (ادواردین) را دست بیندازد. راشل که در حومهی لندن زندگی منزویای داشته، تصمیم به سفر به سوی آزادی گرفته است و در طول آن سفری اسطورهای مدرن برای شناخت خود را نیز از سر میگذراند.
خانم دالاوی (۱۹۲۵)
خانم دالاوی حول محور یک روز از زندگی کلاریسا دالووی میگذرد. زنی میان سال و متعلق به طبقهی بالای جامعه که در تدارک مهمانی شب خود است. همچنین به موازات کلاریسا، کتاب داستان سپتیموس وارن اسمیت، که سربازی از طبقهی کارگر است و تازه از جنگ جهانی اول بازگشته و آسیبهای روانی که به او وارد شده و همسرش که میکوشد اسمیت را به زندگی طبیعی برگرداند اما موفق نمیشود.
اورلاندو: یک بیوگرافی (۱۹۲۸)
این کتاب یکی از کتابهای هجوآمیز وولف است که برداشتیست از زندگی و دوستی ویتا ساکویل وست که از دوستان نزدیک ویرجینیا بود و داستان این دوستی در اورلاندو منعکس میشود.
اورلاندو یک اشراف زادهی انگلیسی در دوران الیزابت اول است و برای ۳۰۰ سال بدون پیر شدن زندگی میکند، زمانی که علیرغم میلش توسط یک زن اشرافی مورد توجه قرار میگیرد، توسط چارلز دوم به عنوان سفیر به استانبول (قسطنطنیه) اعزام میشود، در اینجاست که شبی به خواب میرود و چندین روز بیدار میشود و وقتی در نهایت بیدار میشود متوجه میشود که به یک زن تبدیل شده، او سرانجام به خانه باز میگردد و حالا لیدی اورلاندو است.
امواج (۱۹۳۶)
این کتاب یکی از تجربیترین کتابهای وولف محسوب میشود. امواج روایتیست از زبان ۶ دوست، برنارد، سوزان، رودا، نویل، جنی و لوییس و دوست هفتمی با نام پرسیوال که در طول کتاب با صدای خود صحبتی از خود و زندگیاش نمیکند.
کتاب، زندگی این ۶ راوی را از کودکی تا بزرگسالی و با مونولوگهای هر شخصیت دنبال میکند و از یکی به دیگری میرود و دوباره بازمیگردد، بنابراین ریتم داستان با این رفت و برگشتها چیزی شبیه امواج دریاست و خصوصیات یگانهی آن، کتاب را بیشتر به نثری منظوم به جای داستانی با محوریت خاص تبدیل میکنند.
در یک رایگیری که توسط بیبیسی در سال ۲۰۱۵ انجام شد این کتاب ۱۶مین کتاب نوشته شده در تاریخ ادبیات انگلستان است.
[1]- ویرجینیا وولف، «لحظههای بودن» (طرحی از گذشته)، “Sketch of the Past”، ترجمهی مجید اسلامی، انتشارات منظومه خرد، ۱۳۹۰
[2]- با الهام از کوئنتین بل، «ویرجینیا وولف (زندگینامه)» ترجمه سهیلا بسکی، نشر نیلوفر
[3]- کوئنتین بل، «ویرجینیا وولف (زندگینامه)» ترجمه سهیلا بسکی، نشر نیلوفر
[4]- کوئنتین بل، «ویرجینیا وولف (زندگینامه)» ترجمه سهیلا بسکی، نشر نیلوفر
[5]- کوئنتین بل، «ویرجینیا وولف (زندگینامه)» ترجمه سهیلا بسکی، نشر نیلوفر
[6]- اشاره به پانویس شماره ۴
[7]- ویرجینیا وولف، «لحظههای بودن» (طرحی از گذشته)، “Sketch of the Past”، ترجمهی مجید اسلامی، انتشارات منظومه خرد، ۱۳۹۰
[8]- King’s College, London
[9]- شناختنامهی ویرجینیا وولف، به کوشش علی دهباشی، ۱۳۸۸، موسسه انتشارات نگاه
[10]- کوئنتین بل، «ویرجینیا وولف (زندگینامه)» ترجمه سهیلا بسکی، نشر نیلوفر
[11]- ویکی پدیا، مدخل جریان سیال ذهن (داستاننویسی جریان سیال ذهن/ حسین بیات/ انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۷)
[12]- با الهام از مرادحسین عباسپور، وولف، پوشش نیمه شفاف زندگی، نشر رسش، ۱۳۸۶
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.