شيطان گفت: عمرى كه براى نيكلاس مقرر شده ٦٢ سال است. عمر ليزا ٣٦ سال است. اما همان طور كه من به تو گفتم من عمر و زندگى آنها را تغيير خواهم داد. دو دقيقه و نيم ديگر نيكلاس از خواب بيدار خواهد شد و خواهد ديد باران دارد توى اتاق مى بارد. مقدر اين بود كه نيكلاس غلتى بزند و باز به خواب برود؛ ولى من مقرر كردم كه اول برخيزد و پنجره را ببندد و سپس بخوابد. اين امر ناچيز همهى مشى زندگى او را تغيير خواهد داد. نيكلاس صبح دو دقيقه دير تر از آن چه سلسلهى زندگيش ايجاب مىكرد از خواب بر خواهد خاست، در نتيجه از آن به بعد هيچ چيز مطابق سلسلهى قديم بر او نخواهد گذشت...(تواين ١٣٩٧: ١١٧-١١٨)
غريبهى عجيب يا بيگانهاى در دهكده داستانى متفاوت از نويسندهى نام آشناى امريكايى، مارك تواين ست كه در ايران، او را بيشتر با داستان شاهزاده و گدا،ماجراهاى هاكلبرى فين و ماجراهاى تام ساير مىشناسيم. داستانهايى كه براى كودكان بسيار جذاب است؛ اما همهى آثار او مختص به كودكان نيست. غريبهى عجيب گرچه راوى ماجراهاى كودكان يك روستاست؛ اما به شکل دقيقی براى بزرگسالان نوشته شده است. اين كتاب اولين بار در سال ١٩١٦ منتشر شد و مىتوان گفت از مهمترين آثار نويسنده است. در اين كتاب گونهى انسان از نگاه شيطان به نقد كشيده مىشود. او كه سرشتى موذى و بىرحم دارد از حماقت و حقارت روح انسان گله مىكند و در قالب گفت و گوهايش با سه پسر بچه افكار اخلاقى-فلسفى خود دربارهى عملكرد انسان در حيات روزانهاش را مطرح مىكند. تضاد ميان عمل اخلاقى و شيطان كه در فرهنگ عمومى نمايندهى پليدى و بدخواهىست، در مواجهه با رفتار خودخواهانه و خبيث بشر در زمين نمودى تفكر برانگيز مىيابد. چگونه شيطان كه سراسر پليدىست مىتواند اخلاقمند تر از انسان باشد؟
داستان غريبهى عجيب از دهكدهاى دور افتاده در اتريش آغاز مىشود، جايى كه مردمش بى خبر از جهان و ماجراهايش در تعصب و بى خردى زندگى مىكنند؛ اما داستان فرا تر از مرزهاى جغرافيايى مىرود و گونهى انسان را در سراسر دنيا مورد پرسش قرار مىدهد. داستانى قديمى كه مىتوانند قرنها خوانده شود و همچنان ارزش خوانده شدن داشته باشد؛ بارها و بارها؛ زيرا در كنار مفاهيم مطرح شده از درون داستانى مرموز و توصيفهاى خيال انگيز، در حالى كه سبك زندگى مردمانى بومى را روايت مىكند ماجرايى شگفت انگيز را پيش مى برد؛ داستان همنشينى با شيطان.
يك روز مثل هزاران روز ديگر سه پسر بچه در طبيعت بكر روستاى اتريشى وقت مىگذرانند، از ميان درختان عبور مىكنند به تپه مىروند، روى چمن ها لم مىدهند. يكیشان، زپی پسر مهمانخانهدارست آن يكى، نیکلاس پسر رئیس محکمهی محلی و دیگری که راوی داستانست تئودور پسر ارگ زن کلیساست و از زمانی که خود را شناختهاند با یکدیگر دوست بودهاند. آنها روزی برای تفریح و چپق کشیدن بالای تپه میروند؛ اما متوجه می شوند که وسیلهی فراهم کردن آتش را با خود نیاوردهاند. در افسوس هستند که پسری هم سن و سال آنها به سمتشان میآید. پسر را تا به آن روز ندیدهاند پس خجالت میکشند با او صحبت کنند. میخواهند به او چپق تعارف کنند تا بهانهای برای آشنایی باشد؛ اما آتشی هم در کار نیست. در این روند است که پسر از ناکجا برای آنها آتش فراهم میکند و خواستههای آنها را یکی پس از دیگری اجابت میکند. او میگوید فرشته و نامش شیطان است.
فرشتهاى به نام شيطان به دهكده وارد مىشود، مردم ده در بى خبرى از او استقبال و پذيرايى مىكنند؛ زیرا هم نشينى با تازه وارد بسيار دلچسب است. در حالی که سه پسربچه از حقیقت آگاه هستند و چهرهی حقیقی امور را میبینند؛ اما شكاف عميقى كه ميان بزرگسالان و كودكان وجود دارد، مانع از آن مىشود كه به حقيقت پى ببرند.
مارك تواين، غريبهى عجيب ، چاپ سوم ،مترجم نجف دریابندری، نشر علمی و فرهنگی
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.