قطعه‌ای از‌ اسکریابین اثر عمیق دردناکی بر من گذاشت

معرفی کتاب شبح آلکساندر ولف نوشته‌ی گایتو گازدانف

پدرام عسکری

سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳

(2 نفر) 5.0

Portrait of the Painter Anton Peschka 1909
نقاشی Portrait of the Painter Anton Peschka (1909) از اگون شیله

گایتو گازدانف در 1903 متولد شد. در ارتش سفید بر‌علیه ارتش سرخ جنگید و در 1920 موطنش را به مقصد پاریس ترک کرد. در سال 1947 بود که داستان شبح آلکساندر ولف از او منتشر شد و در تاریخ ادبیات روسیه از همان زمان تا به الآن مغفول ماند و پرداخت کمی نسبت به خود دید. گایتو گازدانف سرآخر در 1971 از دنیا رفت.

احساس گناه

راوی داستان شبح آلکساندر ولف در هنگامی که شانزده سال داشته در جنگ داخلی روسیه به مردی شلیک می‌کند: آلکساندر ولف. او که گمان می‌کند در آن روز کذایی این مرد را به ضرب گلوله‌اش از پای در‌آورده است سال‌ها بعد، که ساکن پاریس می‌شود، با مجموعه‌داستانی انگلیسی‌زبان مواجه می‌شود که یکی از داستان‌هایش توصیف همان روز کذایی است که راوی و آن مرد داشته است. دست بر قضا، روزگار راوی را در شرایطی قرار می‌دهد که احساس گناهی که تا آن روز داشته مدتی در شک و تردید قرار گیرد و پس از آن وارد دوره‌ی تازه‌ای از زندگی‌اش شود که رفته‌رفته این احساس گناه را به دست فراموشی بسپارد، اما گذشته‌ی آدمی انگار که قرار نیست دست از سر آدم بردارد.

مغفول‌مانده

نه‌فقط شبح آلکساندر ولف که خودِ گایتو گازدانف نویسنده‌ای است که کم‌توجهی را متحمل شده است. خیلی زود و در هفده‌سالگی وطنش را ترک می‌کند و پنجاه سال بعدی را در اروپا می‌گذارد. خودش نسبت کمی به روح روسی در خود احساس می‌کند و احتمالاً روح روس هم همین نسبت را با شخصِ گایتو گازدانف احساس می‌کند. شبح آلکساندر ولف اما به‌قطع روسی است. شرّی که جزء لاینفک ادبیات روس‌هاست در شبح آلکساندر ولف هم جریان دارد و راوی داستان خود را لحظه‌به‌لحظه با احساس گناه و شر درگیر می‌بیند. در روابط کم‌افت‌وخیزش نیز لحظه‌ای این‌ها را از خاطر نمی‌برد و حتی تصمیم‌هایش را وابسته به همین‌ها می‌داند. او در ترسی آمیخته‌ به گناه زندگی می‌کند تا این‌که یلنا را ملاقات می‌کند و در تلاشی راسکولنیکف‌وار، اما با شمایلی دیگر، تلاش می‌کند تا با حضور یلنا خود را از گناهی که تصور می‌کند در شانزده‌سالگی انجام داده تطهیر کند. راوی در ابتدای قصه می‌گوید:

“از تمام خاطره‌هایم، از تمام حس‌های بی‌شماری که در زندگی تجربه کرده‌ام، دردناک‌ترینشان خاطره‌ی قتلی‌ست که مرتکب شدم.”

اما همین راوی پس از ورود یلنا به زندگی‌اش می‌گوید:

“وقتی که نیمه‌های شب از او جدا می‌شدم  و به خانه برمی‌گشتم در تمام مسیر به زندگی باور‌نکردنی خودم فکر می‌کردم. به این‌که سرانجام در زندگی من هیچ تراژدی‌ای وجود ندارد. کاری را انجام می‌دادم که دوست داشتم، زنی که دوستش داشتم، طوری‌که تا به حال هیچ‌کس را دوست نداشته‌ام، زنی که دیوانه نیست، عصبی نیست و نباید هر لحظه منتظر فوران بی‌اندازه‌ی احساساتش، شرارت‌های بی‌معنی و عجیب یا اشک‌های بی‌پایان . بی‌فایده‌اش باشم.”

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

من از مخلوق خویش ترسیدم

من از مخلوق خویش ترسیدم

معرفی کتاب حدیث شطرنج و آخرین روزهای سیسرو نوشته‌ی اشتفان سوایگ

وقتی کتاب‌ها می‌سوزند

وقتی کتاب‌ها می‌سوزند

مروری بر کتاب فارنهایت ۴۵۱ نوشته‌ی ری بردبری

من کور شده‌ام

من کور شده‌ام

مروری بر کتاب کوری نوشته‌ی ژوزه ساراماگو

کتاب های پیشنهادی