نجف دریابندری کیست؟
نامی غریب اما آشنا! خودش هم درست مانند نامش است؛ استاد امورِ غیرمنتظره. کمتر آدمی را میتوان یافت که چنین جامعیتی در حوزهی فعالیت حرفهای خود داشته باشد. در نگاه اول شاید به نظر آید این ترکیب، اجتماعِ اضداد است؛ از فلسفه تا مستطاب آشپزی فاصلهی بعیدی است اما در حقیقت این تنوعِ تجربه در کارنامهی او، حاصل مواجهی عینی و صمیمیاش با زندگی و تمام اتفاقات پیشبینینشده و عجیب و غریبش است. ناگهان زندگی! همین و تمام.
تولد و پیشینهی خانوادگی
نجف دریابندری مترجم، نویسنده و محقق برجستهی معاصر، به سال 1309 در آبادان به دنیا آمد؛ تمامی منابع با استناد به شناسنامه 1308 را سال تولدش دانستهاند اما خودش میگوید در حقیقت متولد زمستان 1309 است.[1] پدرش در اصل بوشهری و ناخدای کشتیهای باری و نفتکش و راهنمای کشتیرانی بود و به مناسبت شغلش چند سالی در بصره سکونت داشت. گاه برای ملاقات خویشاوندان به بوشهر میآمد و در یکی از همین دیدارها با مادر نجف آشنا شد. حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر بود. خانوادهی دریابندری زندگی مرفه و خوبی داشتند اما پدر خیلی زود _ در هفت سالگی نجف_ از دنیا رفت و شرایط زندگی آنان درستخوش تغییر شد؛ اکنون مادر بود و بار سنگین زندگی.
ماجرای نامخانوادگی دریابندری از این قرار است که ناخدا خلف برای گرفتن شناسنامه دو نام در نظر داشته است؛ دریابندری به سبب اصالتِ بوشهریاش _چرا که بوشهر در حقیقت بندری است در کنار دریا_ و رهنما یا راهنما به سبب شغلش و در نهایت دریابندری انتخاب میشود. گویا نامهای خانوادگی متشکل از کلمهی «دریا» آن زمان در نواحی جنوبی کشور کاملا رایج بوده است.
سالهای کودکی و نوجوانی و البته ماجراهای مدرسه
سالهای کودکی دریابندری خیلی سریع و با خاطراتی سایهوار از پدر میگذرد و به مدرسه منتهی میشود. نجف از پنج شش سالگی به مدرسهی ملی آبادان میرفت که یک مجموعهی غیردولتی بود و با فضا آموزشی آشنایی داشت؛ با این وجود کلاس اول ابتدایی را در دو سال گذراند. هوش بسیاری داشت اما نحوهی برگزاری امتحانات او را دچار مشکل کرد. در سالهای بعد تحصیل او با افتوخیز همراه بود؛ گاه شاگرد اول، گاه متوسط و گاه... . اوضاع از همین قرار بود تا اینکه یک روز سر کلاس رسم _از دروس مرتبط با ریاضی_ معلم از او خواست تکلیفش را ارائه بدهد. نجف میگوید میروم از خانه بیاورم و میرود که میرود. تحصیلات: تا کلاس نهم! باورکردنی نیست نه؟ اهمیتی ندارد. اصلا همین تصمیمهاست که آدمی مثل دریابندری را میسازد. وقتی مدرسه رفتن بیفایده است و در دنیای بیحدومرز ذهنت چیز دیگری میگذرد، میروی و هرگز هم بازنمیگردی. میخوانی، مینویسی، زبان میآموزی، ترجمه میکنی، پژوهش آزاد و میشوی نجف دریابندری.
آغاز راه
دریابندری از سنین نوجوانی مطالعه را آغاز کرد. ابتدا داستانهای علی دشتی را میخواند و حتی دستی هم بر قلم برد و چند داستان در همان سبک و سیاق نوشت؛ اما بعد که صادق هدایت و صادق چوبک را شناخت و نوشتههایشان را در مجلهی مردم خواند نگاهی متفاوت به داستاننویسی پیدا کرد و نوشتههای پیشینش را دور ریخت.
بعد به یادگیری زبان انگلیسی متمایل شد. او دربارهی دلیل علاقهمندیاش به انگلیسی میگوید:« یادم میآید سال سوم دبیرستان در امتحان انگلیسی تجدید شدم. معلممان یک خانم ارمنی بود. خانم خیلی خوبی هم بود. این تجدیدی باعث شد که من شروع به خواندن انگلیسی کنم و این خواندن همین طور ادامه پیدا کرد و در نتیجه به زبان انگلیسی علاقهمند شدم. .... یکی از عواملی هم که باعث شد من انگلیسی را دنبال کنم، سینما بود. آن موقع در آبادان سینمایی بود به اسم "تاج" که الان هم هست. البته نمیدانم الان اسمش چیست. به هر حال سینمای بزرگ و خوبی است. حقیقتش این است که من سینمایی بهتر از آن در هیچ جا ندیدهام.»[2]
داستان سینمای تاج از این قرار است که دریابندری پس از ترک تحصیل، در شرکت نفت آبادان استخدام شد و سینمای تاج _که مخصوص کارمندان و کارکنان این نهاد بود_ آن زمان فیلمهای انگلیسی و آمریکایی را با زبان اصلی نمایش میداد؛ در نتیجه علاقهی وافر او به سینما انگیزهی مهمی برای یادگیری زبان انگلیسی شد. مدتی بعد او را به ادارهی انتشارات شرکت نفت منتقل کردند. دریابندری در آنجا با افرادی مانند محمدعلی موحد، ابراهیم گلستان، ابوالقاسم حالت، حمید نطقی و دیگران آشنا و همکار شد. ابتدا کارش ترجمهی اخبار بود، بعد وارد بخش سینمایی روزنامهی " خبرهای روز " شد و آنجا خلاصههایی از فیلمهای روی پردهی سینما تاج مینوشت. از طرق نوشتههای او بود که نسلی از نوجوانان و جوانان جنوبی با سینما آشنا شدند؛ ناصر تقوایی یکی از این افراد بود چنانکه در مراسم بزرگداشت نجف دریابندری بیان کرد: « خلاصهی داستان فیلمها که برگرفته از نگاه نجف بود، به من تربیتی در تماشای فیلم داد. من فیلمها را از دیالوگهایی که رد و بدل میشد، نمیفهمیدم. من فیلم را از ساختارش میفهمیدم و این مثل یک میراث از همان دوران برای من باقی ماند.»[3]
از دیگر فعالیتهای او در این سالها، برگزاری برنامههای ادبی و هنری در " باشگاه ایران " _در آبادان_ بود. دریابندی از بنیانگذاران و فعالان این محافل بود و حتی در سال 1331 یک برنامه را خودش اجرا کرد. در مجموع، نشستها از حیث محتوا بیشتر متمایل به داستاننویسی بود اما اشخاصی چون فردوسی و ابنسینا نیز در فهرست کاری این مجموعه بودند. دریابندری در همین سالها و به لطف فعالیتش در باشگاه ایران آشنایی دقیقی با ابنسینا پیدا کرد و به فلسفه علاقهمند شد.
ورود به دنیای ترجمه
اولین ترجمهای که از دریابندری منتشر شد، برگردان داستانی بود به نام " اولین پرواز " از یک نویسندهی ایرلندی به اسم لیام اوفلاهرتی[4] که در یک نشریهی هفتگی در تهران چاپ شد. چند سال بعد _حدودا در هفده هجده سالگی_ سه داستان از ویلیام فاکنر را ترجمه کرد که در روزنامهی خبرهای روز منتشر شد. به مرور از طریق ترجمههای گلستان با ارنست همینگوی و داستانهایش آشنا شد. نسخهی انگلیسی کتاب " وداع با اسلحه " را از گلستان گرفت و خواند اما ترجمهی آن خورد به بنبست زندان. دریابندری در سال 1333 به دلیل پارهای فعالیتهای حزبی دستگیر شد. ابتدا با وجود آنکه فعالیتهای سیاسیاش چندان هم جدی و موثر نبود، به اعدام محکوم شد، بعد در حکمش تخفیف دادند و شد حبس ابد، بعد 15 سال و در نهایت 4 سال. یک سال را در زندان آبادان گذراند و سه سال در زندان قصر تهران بود. در ظاهر اتفاق ناگواری است اما بیتعارف باید گفت که زندان سکوی پرش دریابندری بود.
زندان با طعم فلسفه
زمانی که دریابندی محکوم و محبوس شد، از آنجا که گمان میکرد سالهای بسیاری از عمرش را قرار است مهمان میلهها باشد، تصمیم گرفت به ترجمهی کتابی سخت و چالشبرانگیز بپردازد تا ترجمهی آن مدت زمان زیادی به طول بینجامد؛ از طرفی به واسطهی ابنسینا علاقهی خاصی به فلسفه پیدا کرده بود بنابراین به نظر میرسید بهترین گزینه تاریخ فلسفهی غرب نوشتهی برتراند راسل باشد. ترجمه را از همان زندان آبادان شروع کرد و تقریبا یک سومِ کتاب را به فارسی برگرداند؛ اما در انتقال به تهران یادداشتهایش گم شد و دیگر هرگز به دستش نرسید. به تهران که آمد کار را از نو شروع کرد و تا پایان دورهی محکومت مشغول به آن بود. او در کنار ترجمه کلاسهای آموزش زبان برگزار میکرد و خودش هم از یک همبندی که از قضا معلم ادبیات فارسی بود، بسیار آموخت.
آزادی، گلستان فیلم، فرانکلین و تلویزیون
« بعد از آزادی از زندان دنبال کار بودم. به هر جا مراجعه میکردم، مدرک تحصیلی میخواستند که نداشتم. گمان میکنم به شرکت نفت هم مراجعه کردم. یک روز به طور اتفاقی آقای محمدعلی موحد را دیدم. او گفت آقای گلستان از آبادان به تهران آمده و سازمان فیلمی درست کرده و به آدمی مثل تو نیاز دارد. چرا پیش او نمیروی؟ گفتم من اطلاع نداشتم. به هر حال به گلستان تلفن کرد و پیش گلستان رفتم و آنجا مشغول کار شدم. کار من در گلستان فیلم ترجمهی متونی از انگلیسی به فارسی و برعکس بود.»[5]
بدین ترتیب هشت ماه در گلستان فیلم مشغول بود و سپس به موسسهی فرانکلین رفتوآمد پیدا کرد و در نهایت آنجا مشغول به کار شد. منوچهر انور داستان ورود دریابندی را به فرانکلین چنین تعریف میکند که او (یعنی انور) و فتحالله مجتبایی به عنوان ویراستار در فرانکلین زیر نظر همایون صنعتیزاده کار میکردند اما حجم کار بسیار زیاد بود. « به صنعتی[زاده] گفتم ما آدم لازم داریم. او هم دوباره گفت خب آدم بگیرید. در این میان دکتر عبدالرحیم احمدی داشت در فرانکلین روی پروژهی دانشگاه آزاد که همایون صنعتی طرحش را ریخته بود، کار میکرد. یک روز آمد به من گفت شنیدهام دنبال ادیتور [واژهی ویراستار آن زمان هنوز رایج نبوده است] میگردی. گفتم کسی را میشناسی؟ گفت یک آدم حسابی را که هفت هشت ماهی است از زندان آزاد شده. گفتم کی؟ گفت نجف دریابندری. من اسم نجف دریابندری را برای اولین بار از دهان دکتر عبدالرحیم احمدی شنیدم. گفتم بگو بیاید و حتما یک نمونه از کارش را هم بیاورد. یک روز در دفتر نشسته بودیم، دیدم یک کسی وارد شد. .... همراهش ترجمهای بود از کتاب مارک تواین با عنوان "بیگانهای در دهکده".»[6]
بدین ترتیب دریابندری که برای انتشار ترجمهی کتاب بیگانهای در دهکده به فرانکلین رفته بود، آنجا مشغول به کار شد. دو سال بعد سردبیر شد و به مدت چهارده پانزده سال همانجا ماند. مدتی از طرف فرانکلین برای یک دورهی آموزشی به سوئیس سفر کرد، مدتی هم معاون مجموعه بود اما در نهایت سال 54 از موسسه خارج شد. یک سال در خانه ماند، سپس به عنوان سرپرست ترجمه و دوبله در تلویزیون شروع به فعالیت کرد و دو سال بعد _یعنی 1357_ به این همکاری پایان داد.
رفتن و بازگشتن
در دههی شصت، دریابندری جلای وطن کرد. او به قصد اقامت دائم به ایالات متحدهی آمریکا سفر کرد اما دوری از ایران آنچنان که فکر میکرد ساده و قابلتحمل نبود. « در آمریکا بعد از مدتی به هوش آمدم. دیدم مهاجرت یعنی مرگ. آمریکا جامعهی بزرگی است و کشور بسیار بزرگی. آدم در سن بالا نمیتواند امیدوار باشد که آنجا جایی برای خودش باز کند. البته میدانم، کسانی رفتهاند [و] آنجا ماندگار شدهاند؛ ولی اینها غالبا کسانی هستند که قبلا در آمریکا تحصیل کردهاند. یعنی رفتنشان در حقیقت بازگشت به نوعی وطن بوده است. برای من البته اینطور نبود. میدانید، من در ظرف دو سالی که آنجا بودم، دو صفحه هم ننوشتم. چون با جامعهی آمریکا که تماسی نداشتم و نمیتوانستم داشته باشم، با جامعهی ایران هم تماسم به کلی قطع شده بود.»[7]
دیدار با برتراند راسل
دریابندری آثار بسیاری از بزرگان جهان را در حوزههای گوناگون ترجمه کرده است. او از میان نامهای این فهرست بلندبالا با برترالد راسل دیدار کرده است. شرح این دیدار از زبان او چنین است: « سالها پیش من به انگلیس رفته بودم. در آنجا نامهای به راسل نوشتم و گفتم که کتابش را ترجمه کردهام و اجازه هم نگرفتهام. چون همان طور که گفتم ما به کپیرایت جهانی نپیوستهایم. او هم در جواب من نوشت که بسیار خوب. راسل آدم خیلی راحتی بود؛ یعنی گفت که ترجمه کردهای و اجازه هم نگرفتهای، خوب حالا مهم نیست. ... من با قطار به شهری بالای لندن رفتم. یک شب هم در هتلی ماندم و صبح به دیدارش رفتم. حدود یک ساعت پیش او بودم و راجع به مسائل مختلفی صحبت کردیم. مقالهای هم به انگلیسی در این باره نوشتهام که در روزنامهی "کیهان اینترنشنال" چاپ شد. مطلبی هم بعدا به پیشنهاد دوستان به فارسی در این باره نوشتم که در کتاب "در عین حال" چاپ شد.»[8]
ازدواج و فرزندان
نجف دریابندری دو مرتبه ازدواج کرده است. ازدواج اولش با ژانت لازاریان، پژوهشگر و روزنامهنگار، بود که به جدایی انجامید و ازدواج دوم با فهیمه راستکار، بازیگر و دوبلور، که تا پایان عمر ادامه پیدا کرد. حاصل این دو ازدواج، سه فرزند به نامهای نوشین، آرش و سهراب بود.
او و فهیمه راستکار گویا در سالهای جوانی به طور اتفاقی دیداری کوتاه در یک کتابفروشی داشتهاند اما آشنایی اصلی آنها به سالهای فعالیت دریابندری در فرانکلین باز میگردد. روزی راستکار به همراه بیژن مفید به فرانکلین میروند و آنجا منوچهر انور نجف و فهیمه را به یکدیگر معرفی میکند.
دیگر علایق
دریابندری در کنار فعالیتهای ادبی _ترجمه و تالیف_ به عکاسی و نقاشی نیز علاقهمند بود. البته هیچکدام را به تداوم و جدیت حرفهی اصلیاش دنبال نکرد اما در این دو هنر نیز دستی داشت. تابلوهای او همواره زینتبخش خانهاش بودند. بسیاری از نقاشیها و پرترهنگاریهای او برای علاقهمندان با یک جستوجوی ساده، در دسترس است.
درگذشت
سرانجام این مرد استثنایی پنجم اردیبهشت ماه 1399 بدرود حیات گفت. او در سالهای پایانی عمر درگیر کسالتهای معمول در کهنسالی و عوارض یک سکتهی مغزی ناگهانی بود.
برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی نجف دریابندری میتوانید به دو بخش دیگر نوشتهی حاضر ( ترجمههای نجف دریابندری و تالیفات نجف دریابندری ) و یادداشت "خداحافظ مدرسه" مراجعه فرمایید.
[1]- مظفری ساوجی، مهدی، گفتوگو با نجف دریابندری، تهران، مروارید، 1388، صفحهی 17
[2]- همان: 39 و 176
[3]- وبسایت رسمی مجلهی فرهنگی و هنری بخارا
[4]- Liam O Flaithearta
[5]- مظفری ساوجی، 1388: 84
[6]- وبسایت رسمی مجلهی فرهنگی و هنری بخارا
[7]- مظفری ساوجی، 1388: 109 و 110
[8]- همان: 224 و 225
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی