ورود به آوانگارد

هر چه باداباد

نقد و بررسی کتاب هر چه باداباد اثر استیو تولتز

گروه مترجمان
پنجشنبه ۸ آذر ۱۴۰۳

رویکرد سهل‌انگارانه‌ در طراحی داستان و شخصیت‌های این فانتزی، آینده‌ی پیش‌روی یک مرد مقتول و همسرش را بسیار خنده‌دار می‌کند. «حالا که من مرده‌ام...»؛ راوی مقتولِ کتابِ جدید استیو تولتز[1] این‌گونه آغاز می‌کند و سپس فصل‌های بعدی بین زندگی پس از مرگ و شهر سیدنی در آینده‌ی نزدیک که گرفتار وقایعی چون ترور هواپیماهای بدون‌سرنشین، قتل‌های نانوربات‌ها، طوفان‌های ویرانگر و هرج‌و‌مرج جهانی روایت می‌شود.

دوران کووید نوزده معروف به چاق‌‌کننده است، چراکه همه‌ی مردم درگیر انزوای طاقت‌فرسا و اضطراب و ترسی احمقانه می‌شوند‌ که باعث خرید کردن و پرخوری می‌شود. تنها چیزی که از این دوران یاد گرفتیم این بود که چگونه از پستچی پنهان شویم؛ گویی کووید جای خود را به یک بیماری همه‌گیر جدید به نام کی‌ناین[۲] داده است که از طریق سگ‌ها منتشر و سپس همه‌گیر شده است.

وقتی خبرها شبیه رمان به نظر می‌رسند، ممکن است با صدای بلند آن‌ها را گوش کنید؛ اما مطمئن نیستم که تولتز راه دیگری بلد باشد. کاوش‌های خشن مردانگی در کتاب‌های قبلی‌اش مانند کتاب جزء از کل [۳] _که در فهرست نهایی جایزه‌ی بوکر در سال 2008 قرار گرفته بود_ و یا کتاب ریگ روان شبیه گیرکردن در آسانسور با یک استندآپ کمدین است. درحالی‌که مفهوم پیچیده‌ی پشت کتاب هر چه باداباد[4] به نظم و انضباط جدید اشاره می‌کند، نتایج پراکنده‌ای نشان می‌دهند که تولتز هنوز در حال کشف این است که چگونه از کوچک‌ترین فعالیت‌های روزانه‌ی خود به اندازه‌ی مجموع آن‌ها لذت ببرد؛ پدیده‌ای که نشان می‌دهد می‌توان از اتفاقات ساده، کوچک و روزمره‌ی زندگی نیز به اندازه‌ی کافی لذت برد. شما با خواندن این کتاب احساس می‌کنید که تولتز توانسته است در میان هراس مداوم در برابر حساسیت‌های هزار ساله، خواسته‌اش را پیدا کند.

«شما احساس می‌کنید تولتز توانسته است میان هراس مداوم در مورد حساسیت‌های هزار‌ساله، خواسته‌ی خود را پیدا کند.»

هر چه داستانی دیوانه‌کننده‌تر باشد، نیاز بیشتری به چیزهای هولناکی برای میخکوب کردن خواننده دارد. این یک قانون اساسی است، اما تولتز قانون خودش را ترجیح داده و یک پس‌زمینه‌ی وحشی را با طرحی به همان اندازه وحشی ترکیب می‌کند. قهرمان میان‌سال داستان، آنگوس[5]، که زمانی یک دزد خشن بود، اکنون با خوشحالی با گریسی[6] که یک برگزارکننده‌ی عروسی و درعین‌حال معتاد به اینترنت است ازدواج می‌کند. بعد از مدتی آنگوس دوباره پنهانی دزدی کردن را شروع می‌کند، زیرا قصد دارد هزینه‌ی گزاف درمان آی‌وی‌اف[7] را تامین کند؛ هزینه‌ای که آنها را طعمه‌ی نقشه‌های بدخواهانه‌ی غریبه‌ای می‌کند که به یک بیماری لاعلاج مبتلاست. این غریبه که اوون[8] نام دارد، در ازای قرار دادن آن‌ها در وصیت‌نامه‌اش برای به ارث بردن بخشی از دارایی او، از آن‌ها درخواست یک تخت می‌کند.

آنگوس بین درامِ مهمان ِموقتی بودن در جهان و جنجال‌های سفر بین ابعاد فضا یا زمان در زندگی پس از مرگ جابه‌جا می‌شود؛ مسئله‌ای که با طنز به‌عنوان یک دیستوپیای[9] بوروکراتیک[10] در مواجهه با بحران پناهندگی ناشی از آمار کشته‌شدگان کی‌ناین به تصویر کشیده می‌شود. «هرچه بیشتر تغییر کند.»[۱1] شما احساس می‌کنید تولتز توانسته است میان هراس مداوم در مورد حساسیت‌های هزار‌ساله، خواسته‌ی خود را پیدا کند.

چرا بسیاری از مردم به خود می‌بالیدند که آسیب‌پذیری تنها اعتبار آنهاست؟ گریسی پس از یک جدال اینترنتی بر سر شکست او در پذیرفتن تجربه‌های زیسته‌ی فردی دیگر متعجب است. تولتز خبری در مورد یک فرد قطع‌عضو‌شده‌ی سفیدپوست ذکر می‌کند که برای جراحی پیوند خانگی خود یک دست سیاه را پرینت سه بعدی کرده بود؛ لحظه‌ای که خلاصه‌ی کتابی است که خواننده را شدیداً مجذوب خود می‌کند.

مشکل این‌جاست که این غرایز در خدمت سناریوی فریبنده‌ی تولتز هستند. هنگامی‌که آنگوس به‌طور مفصل توضیح می‌دهد که پس از تولد دوباره‌ی مردگان، همه‌ی اعصاب درهم‌پیچیده صاف می‌شوند، طحال‌ها ترمیم می‌شوند و مقعدهای دچار افتادگی بهبود می‌یابند، تولتز باید ناگهان به یاد بیاورد که آنگوس در دنیای جدید او قرار است یک غریبه باشد، نه یک راهنما با عنوان «من نمی‌گویم همه چیز را فهمیدم» نیست. تسلط کتاب بر شخصیت‌پردازی نیز به همین ترتیب در کینه‌توزی گیج‌کننده‌ی لحن پیش‌فرض آن حل می‌شود. اوون می‌گوید: «پدرم یک مرد احمق غول‌پیکر بود که روی چهارپایه‌ی مورد علاقه‌اش در میخانه‌ی موردعلاقه‌اش می‌نشست و می‌گفت که این روز لعنتی لذت‌بخش‌ترین روز زندگی من بود.» گریسی می‌گوید: «در سرزمین نابینایانْ مرد یک‌چشم، یک احمق است» و آنگوس می‌پرسد: «آیا می‌توانی فقط برای یک دقیقه یک هیولای نفرت‌انگیز نباشی؟»

بله، قسمت‌هایی از این رمان از داستان اصلی منحرف می‌شود؛ مخصوصاً وقتی که گریسی سزارین می‌کند، اما داستان آن‌قدر روایت‌های فرعی دارد که این موضوع به نظر می‌رسد کم‌اهمیت می‌رسد؛ مشکلی در اصل داستان ایجاد نمی‌کند، چراکه تولتز صرفاً به مسائل آخرالزمانی اشاره نکرده و جزئیات بی‌‌ربط دیگری نیز در داستانش آورده است. درمجموع، تأثیرات این اثر به‌طرز عجیبی شبیه به تلاقی رمان لیونل شرایور[12] و کتاب کودکی عیسی[13] نوشته‌ی جی. ام. کوتسی[14] است و این شاید تنها راه برای گفتن این باشد که استیو تولتز سبک خودش را دارد؛ سبکی بسیار دوست‌داشتنی.

هر چه باداباد

نویسنده: استیو تولتز ناشر: چشمه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 320,000 تومان

منبع: گاردین


مترجم: نگار فیروزخرمی


[1]- Steve Toltz

[۲]- K9 سگ پلیس که با نام کی‌ناین نیز شناخته می‌شود، سگی است که به‌طور خاص برای کمک به اعضای اجرای قانون آموزش دیده است. از قرون وسطی از سگ‌ها در اجرای قانون استفاده می‌شد. (منبع: گوگل)

[۳]- A Fraction of the Whole

[۴]- Here Goes Nothing

[۵]- Angus

[۶]- Gracie

[۷]- IVF لقاح آزمایشگاهی یکی از چندین تکنیک موجود برای کمک به بچه دار شدن افراد مبتلا به مشکلات باروری است.

[۸]- Owen

[۹]- dystopia دولت یا جامعه‌ای خیالی که در آن رنج یا بی‌عدالتی بزرگی وجود دارد؛ معمولاً جامعه‌ای تمامیت‌خواه یا پساآخرالزمانی. (منبع: گوگل)

[۱۰]- bureaucratic مربوط به سیستم حکومتی است که در آن بیشتر تصمیمات مهم توسط مقامات دولتی گرفته می‌شود تا نمایندگان منتخب. (منبع: گوگل)

[1۱]- Plus ça change (منبع: گوگل) اصطلاحی فرانسوی که برای بیان اعتراف ناامیدانه نسبت به تغییرناپذیری اساسی ماهیت و نهادهای انسانی استفاده می‌شود.

[12]- Lionel Shriver

[1۳]- The Childhood of Jesus

[14]- John Maxwell "J. M." Coetzee

مطالب پیشنهادی

کتاب های پیشنهادی