بیست و چهار روز دیگر تولد پنجاهسالگی شادبانوست. باورتان میشود؟ انگار همین دیروز بود که با نادر، برادر دوقلویش، زیر موجهای بلند دریا دنبال هم میکردند، یا لب آب با ماسههای خیس خانه و آدمکهای کوچک میساختند. چهل سال از آن تاریخ گذشته و شادبانو، با وجود سالهای سختی و مکافات، جنگ و انقلاب و جدایی از نادر، با خودش گفته «درست میشه» و با نوعی خوشبینی ذاتی دودستی به لبه خوب زندگی چسبیده است. میگویند آدمها شبیه به اسمشان میشوند. شاید. هرچه هست، درست یا نادرست، شادبانو نمونه کاملی برای اثبات این گفته است. این زن توی قلب اسمش زندگی میکند و با آن رابطهای درونی دارد. درست است که زندگی – زندگی حسود – پوستش را کنده و هزار نیش سوزن به جسم و روحش زده است، اما نتوانسته قلب امیدوار او را مغلوب کند. پنجاه سالگی به چشم او متعلق به کسی دیگر است و مرگ متعلق به زن یا مردیست که آگهی مرگش را به روزنامه دادهاند. ده سال کمتر از سن واقعی اش نشان می دهد و زمان درونی اش از مرز چهل سالگی جلوتر نرفته است. بدنش سالم و محکم است و زیبایی اش از درون می آید.از آن زن هایی ست که با چشم هایشان می خندند و حضوری دلپذیر و شیرین دارند.بعضی ها عبوس و نق نقو به دنیا می آیند و با غرولند از دنیا می روند.
گلی ترقی، اتفاق، چاپ ششم ، نشر نیلوفر