ساموئل بکت؛ قلمی فعال علیه انفعال

ساموئل بکت: مروری بر زندگی و آثار

شیوا جودکی

شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰

(1 نفر) 5.0

ساموئل بکت نمایشنامه نویس، رمان نویس و شاعر ایرلندی

ساموئل بارکلی بکت [1] در1906 در ایرلند متولد شد. خانواده‌­ی او مسیحیانی عضو کلیسا و تقریبا مرفه بودند اما بکت پس از رفتن به پاریس دیگر به زادگاهش باز نمی­‌گردد که دلیل آن را می­‌توان آزرده خاطریش از سانسور توسط کلیسای ایرلند دانست.

بکت در کالج ترینیتی دوبلین کریکت بازی می­‌کرد و به همین جهت تنها برنده­‌ی جایزه‌­ی ادبی نوبلی (1969) است که کریکت­‌باز هم بوده! او در 1928 به پاریس رفت تا در اکول نرمال سوپریور تدریس کند اما با گفتن اینکه نمی­‌تواند آنچه را که بلد نیست تدریس کند از ادامه­‌ی این کار دست کشید.

در پاریس با جیمز جویس آشنا شد و رابطه­‌ای دوستانه و مرید و مرادگونه با وی پیدا کرد. افسردگی و انزوا، سختگیری در اخلاقیات، سکوت‌­های سرد و سنگین همگی ویژگی‌­های مشترکی بودند که جویس و بکت را ساعت‌­ها در کنار یکدیگر نگه می­‌داشت؛ در حقیقت این سکوت بکت بود که مورد توجه جویس قرار گرفت. در طی ملاقات­‌های پر از سکوت‌شان بکت به اندوه جهان و جویس به اندوه نابینایی‌­اش مشغول بود.

ساموئل بارکلی بکت (۱۹۲۰)
ساموئل بارکلی بکت (۱۹۲۰)

بکت نویسنده‌­ای بود که بر اجرای نمایشنامه­‌هایش هم نظارت و سختگیری می­‌کرد؛ مثلا هنگام اجرای دست آخر به کارگردانی ژوآن آکالایتیس[2] هنگامی که فهمید مکان و صحنه‌ی اجرا مطابق با آنچه در نظر گرفته نشده که در توضیح صحنه‌ی نمایش‌نامه توصیف شده است؛ کمپانی تئاتر مربوطه را به توقف این اجرا تهدید کرد.

بکت درباره‌­ی آثارش صحبت نمی‌­کرد او نوشتن درباره­‌ی آثارش را غیرممکن می‌­دانست چرا که تماسش با این آثار را درونی می‌­دانست. او مصاحبه نمی‌کرد؛ اما همیشه پاسخ‌نامه‌هایی را می‌داد که به دستش می‌رسید.

آثار بکت ارجاعات مستقیمی به جنگ جهانی دوم ندارد؛ اما تجارب و تصاویری به وضوح در کارهایش قابل روئیت است که از ویرانی‌های جنگ در فرانسه دید. بکت در 1960 به خاطر نوشته‌هایش جایزه‌ی نوبل برنده شد که در قالب‌هایی جدید برای رمان و نمایش‌نامه، تعالی خود را با درماندگی انسان مدرن به دست می‌آورد. او در سال 1989 در پاریس درگذشت.

درباره‌­ی تئاتر ابزورد

تئاتر ابزورد، یا در فارسی معنا باخته و پوچ، نامی است که مارتین اسلین برای اولین بار برای گروهی از آثار نمایشی دهه‌­ی 1950 به کار برد. اسلین چنین سبکی را این­‌گونه تعریف می‌­کند که طرح داستانی مشخص و آغاز و پایانی دقیق ندارند، رخدادها در یک لامکان-لازمان روی می‌­دهند و کاراکترها در خیالات، کابوس­‌ها و وراجی به سر می‌­برند.

ساموئل بکت نمایشنامه نویس، رمان نویس و شاعر ایرلندی

ریشه­‌های چنین سبکی در موضوعاتی چون زندگی، مرگ، انزوا و عدم ارتباط انسانی است. چند رویداد دیگر نیز در شکل­‌گیری این نوع نمایشنامه­‌نویسی نقش اساسی داشتند؛ مانند مرگ معنا در آثار نیچه مثل چنین گفت زرتشت، افسانه‌­ی سیزیف و از همه مهم‌­تر بلایا، ناامیدی‌­ها، یاس و بی­‌تکلیفی بعد از جنگ جهانی دوم.

نمایشنامه­‌ی در انتظار گودو

ساموئل بکت این نمایشنامه را در 1953 منتشر کرد که در دو پرده به فرانسه نوشته بود. داستان این نمایشنامه در بیابانی می‌گذرد که فقط یک تک درخت دارد و دو فرد ولگرد به نام‌های استراگون و ولادیمیر در انتظار کسی به نام «گودو» هستند. البته آن­ها نمی‌دانند گودو کیست، چیست، چه شکلی است و اصلا چرا منتظر او هستند. فقط به این دلیل که خود او گفته است که می‌آید، آن‌ها هر روز انتظارش را می‌کشند تا شب شود. ولادمیر و استراگون که یکدیگر را دی­دی و گوگو صدا می‌­زنند فقط به همین بهانه می‌توانند وقتشان را بگذرانند و خود را به دار نیاویزند. بحث‌های این دو نفر باهم درباره­‌ی آمدن گودو است. هیچ اتفاقی طی نمایشنامه نمی‌افتد. گاهی یکی بلند می‌شود که برود اما آن­ها طوری به هم عادت کرده‌اند که همیشه پیش هم برمی‌گردند.

نمایشنامه در انتظار گودو (۱۹۷۵) با کارگردانی ساموئل بکت در برلین
نمایشنامه­‌ی در انتظار گودو (۱۹۷۵) به کارگردانی ساموئل بکت در برلین

یکنواختی سؤال و جواب‌های این دو نفر، خالی بودن صحنه، بیابانی برهوت با یک درخت و این که هیچ چیز اتفاق نمی‌افتد همه و همه می‌­تواند زمان را برای خواننده و یا بیننده ملال‌­آور کند؛ اما سرانجام سروکلۀ دو نفر دیگر هم در این بیابان برهوت پیدا می‌شود، یک ارباب همراه برده‌اش. این ارباب به نام پوتزو رفتار تنفرآمیزی با برده‌­اش به نام لاکی دارد؛ اما برده مطیع ارباب است. استراگون و ولادیمیر چند لحظه‌ای مبهوت این منظره هستند، تا آن‌که بردۀ افسار به گردن و ارباب از آنجا دور می‌شوند و باز دلیلی برای حرافی و گذران وقت پیدا می‌­شود و بعد کسی می‌آید و خبر می­دهد که گودو امشب نمی‌آید و فردا خواهد آمد. دوباره همان سؤال و جواب‌های به ظاهر بی‌معنی و خسته‌کننده تکرار می‌شوند و حتی پوتزو و لاکی دوباره از پیش آن‌­ها می‌­گذرند با این تفاوت که پیرتر شده‌اند، پوتزوی ستمگر کور شده است و به زحمت با کمک لاکی راه می‌رود. گودو باز هم خبر می‌فرستد که نمی‌آید ولی فردا حتما خواهد آمد.

این نمایشنامه پر از وراجی و بدون هیچ رویدادی است تا یادآوری کند که زندگی پر از وراجی‌­های بی­‌سامانی است که اتفاق نمی‌­افتند. انتظار برای چیزی یا کسی و همواره نیامدن او باعث از بین رفتن نوعی معنویت می­‌شود که فقدان این معنویت خود برای استراگون و ولادمیر چنین سرنوشتی رقم می‌­زند.

نمایشنامه در انتظار گودو (۲۰۱۳) با بازی پاتریک استوارت و ایان مک کلن
نمایشنامه­‌ی در انتظار گودو (۲۰۱۳) با بازی پاتریک استوارت و ایان مک‌کلن

همه چیز در این نمایشنامه ایستاست؛ نه زمانی داریم و نه مکانی. حتی انتها و ابتدای نمایشنامه صحنه و رویدادها تفاوت خاصی ندارند و گویی ولادمیر و استراگون بیهوده تلاش می‌­کنند این زمان ثابت را بگذرانند. «کاری نمی­‌شود کرد» دیالوگ تکرارشونده­‌ی این نمایشنامه است چرا که حقیقتا در چنین موقعیتی کاری جز انتظار نمی‌­توان کرد و این گونه است که مفهوم زمان عذاب­‌آور می‌­شود و همه­‌ی شخصیت‌ها در چرخه­‌ی باطل زمان، بی­‌تحرکی و بی­‌کاری و وراجی می­‌افتند. این لحظاتی است که بکت از بشر روی صحنه خلق می‌­کند؛ ملال­آور، مضحک و بی­معنا.

نمایشنامه‌­ی آخر بازی یا دست آخر

این نمایشنامه به زبان فرانسه نوشته شد و برای اولین بار در سال 1957 به روی صحنه رفت. نمایشنامه­‌ی آخر بازی در یک اتاق شروع می‌شود و در همان اتاق هم به پایان می‌رسد. یک اتاق خالی با دو پنجره در راست و چپ صحنه؛ یک فرد معلول به نام هام با رو اندازی کهنه در مرکز اتاق است. دو سطل زباله با درپوش بسته در گوشه‌ای از این اتاق قرار گرفته است. صحنه این است و گویا بیرون از آن هم خبری نیست؛ به طوری که انگار انتهای دنیاست. هام، به همراه پدر (ناگ) و مادر (نل) خود که در اثر حادثه‌ای پاهای خود را از دست داده­‌اند و سرتاسر نمایش در سطل آشغالی هستند که پیشتر گفتیم، و کلاو، نوکر و پسر خوانده­‌اش، با هم زندگی می‌کند. هام، کور و افلیج است و برای انجام دادن تمام کارهای روزمره محتاج کلاو. کلاو نیز همیشه مشغول کارهایی تکراری است ولی از این وضعیت خسته شده و هر روز به فکر رفتن و آغاز زندگی جدیدی است. هام در زندگی ظلم­‌های بسیار وحشتناکی مرتکب شده است. در انتها، مادر هام یعنی نل می‌­میرد و پدرش ناگ هم در شرف نابودی است. کلاو در انتها تصمیم خود را برای رفتن قطعی می­‌کند اما نمی‌­رود و هام نیز تمام نشانه­‌های حیاتش را؛ مثل سوتی که با آن کلاو را صدا می‌­کند، سگ عروسکی و عصایش، از خود جدا می‌­کند، دور می‌­اندازد و آماده­‌ی مردن می‌­شود.

نمایشنامه آخر بازی یا دست آخر (2016) با کارگردانی آلن مندل
نمایشنامه­‌ی آخر بازی یا دست آخر (2016) به کارگردانی آلن مندل

این نمایشنامه کاراکتر بی­‌عیب و نقص ندارد و گویی نقطه‌­ی پایان کاراکترهای ولگرد در انتظار گودو هستند. آنچه در این نمایشنامه آزاردهنده است هیچ بزرگی است که بر تمام لحظاتش حاکم است. آدورنو معتقد است فهمیدن آخر بازی فهمیدن این است که چرا نمی‌­توان آن را فهمید. ناگ در طول نمایشنامه مدام رابطه­‌ی عاشقانه­‌اش با نل را یادآوری می‌­کند؛ این یادآوری گذشته نشان می‌­دهد که ویرانه­‌های زمان حال چه تقابلی با گذشته دارد. به نظر می‌­رسد در اکنونیت نمایشنامه، تنها بازمانده­‌های طبیعت همین چند نفرند و اعضای بدن قطع شده­‌ی نل و ناگ و گذشته­­‌ای که مدام در آن سیر می‌­کنند خود شاهدی بر تاثیر ویرانه­‌های جنگ جهانی دوم است.

کلاو در این نمایشنامه نقش حواس و عقل را برای هام نابینا بازی می‌­کند ولی هام با او رفتار بدی دارد؛ شاید بتوان در نوع رابطه­‌ی این دو کاراکتر بازتابی از رابطه­‌ی خود بکت با جیمز جویس را دید. فرقی نمی‌کند که بکت تمام این تصاویر را از کجا در ذهن پرورانده بلکه موضوع حائز اهمیت این است که در آخرین بازی که همان بازی زندگی است، برنده‌­ای وجود ندارد چون همانطور که در نمایشنامه می‌­بینیم، کیش و مات نهایی مرگ است.

نمایشنامه‌­ی آخرین نوار کراپ

آخرین نوار کراپ‌ نمایشنامه‌ای تک پرده‌ای است که در 1958 در پاریس منتشر شد و در 1960 روی صحنه رفت. این نمایشنامه مونولوگ­‌های کراپ پیر است که می­‌خواهد با استفاده از نوارهایی گذشته را به یاد بیاورد که در سنین مختلف از صدای خودش ضبط کرده است. مانند اغلب موجودات پیر و فرتوتی که در نمایشنامه‌‌های بکت پرسه می‌‌زنند، شخصیت آخرین نوار کراپ هم در دخمه‌‌اش کز کرده و نواری را پس و پیش می‌‌کند که در تولد بیست و هشت، سی‌ و نه و شصت و نه سالگی‌‌اش، ضبط کرده است. تصویر خوشبینانه‌‌ای که بسیاری از شخصیت‌‌های بکت از گذشته در یاد دارند، بیش از آنکه گویای واقعیت‌‌های گذشته باشد، از ویرانی‌‌های وضع امروز خبر می‌‌دهد. ما در طول این نمایشنامه صداهایی را می‌‌شنویم که یادِ سال‌‌های گذشته را نگه می‌‌دارد و با این کار، به حس فقدانی دامن می‌‌زند که در زمان حال داریم؛ چرا که حفظ زمان، آگاهی گذرِ زمان را تشدید می‌‌کند.

نمایشنامه آخرین نوار کراپ (۲۰۱۲) با بازی جان هرت
نمایشنامه­‌ی آخرین نوار کراپ (۲۰۱۲) با بازی جان هرت

تضاد اصلی در نمایشنامه­‌ی آخرین نوار کراپ، میان کراپ سرخورده و سالخورده و کراپ امیدوار و جوان گذشته است. این تضاد تا جایی پیش می‌­رود که شاید بتوان کراپ دیروز و کراپ امروز را دو شخصیت متفاوت دانست. صدای کراپ جوان پرانرژی‌ و ازخودراضی است و زبان کراپ پیر بی‌‌روح و منقطع است و از ضعف و انزوایش خبر می‌­دهد. کراپ چهره­‌ای دارد سفید و دماغی قرمز که ما را به یاد دلقکی می‌اندازد در لباس تنگش؛ با این تفاوت که کراپ هیچ کار بامزه­‌ای انجام نمی­‌دهد. کراپ دلقکی بی­‌معنا در زندگی است که کارهای بیهوده­‌ای را تکرار و  لحظات ضبط شده­‌اش را مرور می‌­کند.

کراپ خاطرات لحظه‌ی مرگ مادرش، مواجهه­‌اش‌ با پرستاری سبزه و وداع با معشوقه­‌اش‌‌ را که در یک نوار ضبط کرده و مرور می‌کند؛ ویژگی مشترک همه‌ی آن‌ رویدادها به عقیده­‌ی جیمز رابرتس[3]، عقیم‌ماندگی رابطه‌هاست؛ مادر می‌میرد، پرستارِ سبزه از نزدیکی با کراپ دوری می‌کند، معشوقه‌اش او را ترک می‌کند و حتی آن سگ ولگرد نیز تن به دوستی با کراپ نمی‌دهد. گویی مجموعه‌ای از این روابط است که کراپ را خانه‌نشین می‌کند.

نمایشنامه آخرین نوار کراپ (۲۰۱۲) با بازی جان هرت
نمایشنامه­‌ی آخرین نوار کراپ (۲۰۱۲) با بازی جان هرت

کراپ پیر آخرین نوار خالی‌اش را درون ضبط صوت می‌گذارد و می­‌گوید: «هیچ‌چی ندارم بگم، هیچ‌چی... نشخوار ترش و گه عین سنگ. [مکث] که خلاصه می‌شه نوار...» این‌گونه بکت به هدف خود می‌­رسد و گذشته­‌ای را‌ در گذشته‌ا‌ی دیگر و آینده را مرور می‌­کند. انگار که برای کراپ اکنونی وجود ندارد، او نه تصویر روشنی از گذشته و نه چشم‌اندازی برای آینده دارد؛ یک انفعال دائمی حالش را ناکارآمد کرده است. کراپ مانند دیگر کاراکترهای بکت نیز به دلقکی طرد شده می‌ماند که در انتظار مرگ نشسته است.

نمایشنامه‌­ی روزهای خوش

روزهای خوش داستان زن و مردی پیر است که با هم زندگی می‌کنند، بکت نوشتن داستان آن‌­ها را در 1961 به زبان انگلیسی به پایان رساند. وینی و ویلی در یک تپه کوتاه و زیر نور سوزان تا کمر فرو رفته‌­اند. زن مدام در حال صحبت و تک‌گویی است و مرد زیاد صحبت نمی‌کند و در تکرار شرایط زندگی، بیان اندک جملاتی از مرد باعث می‌شود که زن آن روز را روز خوش خود بداند. با پیش رفتن داستان، وینی در تکرار زمان و زندگی باز هم امیدوار است تا روزی خوش داشته باشد؛ اما جالب این است که در پرده­‌ی دوم وینی تا گردن در خاک تپه فرو رفته است.

نمایشنامه روزهای خوش (1996) با بازی الیزا گلوز
نمایشنامه­‌ی روزهای خوش (1996) با بازی الیزا گلوز

در صحنه‌­ی این نمایشنامه و دیالوگ­‌ها نور شدیدی توصیف شده که فضای امیدوارانه­‌تری را نسبت به سایر آثار بکت عرضه می‌­کند. در این نمایشنامه نیز رخدادهای زیادی وجود ندارد و بیشتر شاهد حرافی‌های وینی و سکوت­‌های طولانی ویلی هستیم. جالب آنکه سکوت ویلی به معنای این است که چیزی برای گفتن ندارد و همین باعث می‌­شود وینی چنین روزهایی را خوش بداند. تنها چالش وینی مسئله‌ی زمان است که سعی دارد با یادآوری گذشته، خاطرات و روزمره­‌هایش بر رقیبش، زمان، غلبه کند. در کل این نمایشنامه نسبت به سایر آثار بکت داستان­‌سراتر و امیدوارتر است.


 [1] - Samuel Barclay Beckett

[2] - Joanne Akalaitis

[3] - James Roberts

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

ساموئل بکت درباره آثارش صحبت نمی کرد او نوشتن درباره آثارش را غیرممکن می دانست چرا که تماسش با این آثار را درونی می دانست. او مصاحبه نمی کرد؛ اما همیشه پاسخنامه هایی را می داد که به دستش می رسید.

آثار بکت ارجاعات مستقیمی به جنگ جهانی دوم ندارد؛ اما تجارب و تصاویری به وضوح در کارهایش قابل روئیت است که از ویرانی های جنگ در فرانسه دید.

نمایشنامه های در انتظار گودو، آخر بازی یا دست آخر و نمایشنامه روزهای خوش از بهترین آثار ساموئل بکت هستند.

مطالب پیشنهادی

شاید واقعا نمی‌توان حرف زد!

شاید واقعا نمی‌توان حرف زد!

مروری بر کتاب نام‌ناپذیر نوشته‌ی ساموئل بکت

تنهایی: جهانِ دهشتناکِ بی‌حضوری‌ها

تنهایی: جهانِ دهشتناکِ بی‌حضوری‌ها

مروری بر کتاب فلسفه تنهایی نوشته‌ی لارس اسونسن

پیش به سوی سرزمین‌های نو!

پیش به سوی سرزمین‌های نو!

وقت‌هایی را به یاد دارم که...

کتاب های پیشنهادی