کتاب تونل | نشر نیلوفر

نویسنده: ارنستو ساباتو

«در دفتر کار او» نزدیک بود فریاد از نهادم برآید، یک بار دیگر احساس کردم که زانوانم تحمل مرا ندارند. و اصلا کی گفته بود که او در آن ساختمان کار می‌کند؟ مگر هر کس وارد این ساختمان می‌شود آنجا کار می‌کند؟ فکر گم کردن دوباره او تا ماه‌ها بعد، شاید برای همیشه، مرا دچار سرگیجه کرد، و بدون رعایت آداب و رسوم مثل آدمی که از نومیدی کارد به استخوانش رسیده شروع به دویدن کردم. چیزی نگذشت که دوباره به در ورودی ساختمان شرکت تی. برگشتم، ولی او را هیچ جا پیدا نکردم. ممکن نبود که او سوار آسانسور شده باشد؟ فکر کردم از مامور آسانسور بپرسم، ولی چه سوالی باید می‌کردم؟ تا حالا خیلی از خانم‌ها ممکن بود سوار آسانسور شده باشند، ولی باید جزئیاتی از سر و وضع و قیافه او را ذکر می‌کردم. آن وقت آسانسورچی چه فکری می‌کرد؟ مدتی بی‌اراده و بی‌اختیار در جلوی ساختمان عقب و جلو رفتم. بعد به پیاده‌روی روبرو رفتم، و خدا می‌داند برای چی نمای ساختمان را برانداز کردم. شاید این امید مبهم را در دل می‌پروراندم که دخترک را ببینم که سر از پنجره‌ای بیرون کرده باشد؟

دیوانگی بود که فکر کنم ممکن است او سر از پنجره بیرون کند و برای من دستی تکان دهد یا علامتی بدهد. من فقط می‌توانستم تابلوی بسیار بزرگی که نام شرکت تی. بر آن نوشته بود ببینم.

با یک نگاه سطحی حدس زدم که تابلو حدود بیست متری از نما را می‌پوشاند؛ این محاسبه بی‌قراری و آشفتگی مرا زیادتر کرد. ولی حالا وقت آن نبود که خودم را به دست این احساسات بسپارم؛ بعدا وقت زیادی داشتم که خودم را آزار بدهم. فعلا چاره‌ای نداشتم جز اینکه وارد ساختمان شوم. با جنب و جوش زیاد و با گام‌هایی بلند رفتم توی ساختمان و منتظر پایین آمدن آسانسور شدم. ولی هر طبقه‌ای که آسانسور پایین می‌آمد احساس می‌کردم اراده‌ام تحلیل می‌رود، و به نسبت عکس کمرویی عادی‌ام  اوج می‌گرفت. در آسانسور که باز شد، برایم واضح بود که چه باید بکنم: هیچ کلمه‌ای نباید بر زبان بیاورم. در این صورت، اساسا چرا باید سوار آسانسور شوم؟ چون با وجود رفت‌وآمدهای چندی که با آسانسور می‌شد خیلی واضح بود که من همانجا ایستاده‌ام و سوار آسانسور نشده‌ام. در این حال آنها چه فکری می‌کردند؟ تنها راه چاره این بود که سوار شوم، ولی به تصمیم وفادار بمانم، یعنی حتی یک کلمه حرف نزنم: هدفی که به آسانی دست‌یافتنی بود، چه حرف نزدن طبیعی‌تر از حرف زدن بود. هیچ کس الزامی ندارد که در آسانسور چیزی بگوید، مگر اینکه رفیق مامور آسانسور باشد، که در این صورت طبیعی بود که راجع به هوا گپی بزند یا درباره کودک مریضی سوال کند. ولی چون من هیچ رابطه آشنایی با آن مرد نداشتم، و درواقع تا آن لحظه اصلا او را ندیده بودم، تصمیمم به دهان باز نکردن هیچ مشکلی به بار نمی‌آورد. این هم که من تنها مسافر آسانسور نبودم کار را آسان‌تر می‌کرد: هیچ کس توجهی به من نمی‌کرد.

افزودن به پاکت خرید 65,000 تومان

کتاب تونل | نشر نیلوفر

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

شعرداستان‌های آقای معلم

مروری بر کتاب دوباره از همان خیابان‌ها نوشته‌ی بیژن نجدی

قدرت عادت‌های کوچک

مروری بر کتاب خرده‌عادت‌ها (عادت‌های اتمی) نوشته‌‌ی جیمز کلیر

فیلیپا پری در اتاق درمان

از فیلیپا پری بپرسیم: «چرا همیشه انقدر عصبانی هستم؟»

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید 65,000 تومان