
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند.
باید این آیینه را برق نگاهی میشکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گربخواهم گل بروید بعد از این از سینهام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانههایم تاب زلفت را ندارد! پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کتاباقلیّت
صفحه 15

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

مدفون زیر برف
معرفی کتاب ذهن مهزده نوشتهی جی. برنلف

بابا، از تبارمان برایم بگو
معرفی کتاب من فلوجه را به یاد میآورم نوشتهی فرات العانی