کتاب روح گریان من
کتاب روح گریان من
آنچه من را بیش از همه ترساند احتمال زنده ماندنم بود. در دل شک داشتم که آیا میتوانم هویت و ماموریتم را مخفی نگه دارم یا نه و لحظهای که این اطلاعات را لو میدادم لحظهای بود که تا ابد از دید کشورم و رهبرانش خائن قلمداد میشدم. این واقعیت که من دستگیر شده بودم به خودی خود ضامن شکست ماموریت نبود. کیم سونگ ایل مُرده بود و رازهایش را با خود به گور برده بود. اگر من هم ساکت میماندم میتوانستم همچنان منجی کره شمالی باشم.
ولی اولین چیزی که به ذهنم آمد کره شمالی نبود؛ بلکه خانوادهام بود و من متوجه شدم که موقع دعا کردن و طلب رحمت از خدا دیگر مثل قبل به درگاه رهبر کبیر، کیم ایل سونگ، که در ذهن من نزدیکترین فرد به مفهوم الوهیت بود، دعا نکردهام.
صفحه 150