کتاب دوباره از همان خیابان ها
کتاب دوباره از همان خیابان ها
دست چپ و چشمها و پای راستش به کنار، طاهر تمام تنش را ریخته بود روی انگشتان دست راستش و با آن رادیوی اتومبیل را انگولک میکرد تا تکهای موسیقی پیدا کند که در آن زنی آواز بخواند. خیابان پر از پاییز با سرعت بیست کیلومتر از شیشه جلو میآمد و در آینه اتومبیل پس پسکی میرفت. بعد از رد شدن از کنار یک سنگفروشی و خشخش رادیو مسکو، پیدا شدن تابلو توقف ممنوع و موسیقی تلخ و دورگه و همزمان با رسیدن به چهار راه و پریدن (پرواز) ناگهانی دستهای گنجشک از لای شاخ و برگ درختانی که بیهیچ شرمندگی لخت میشدند. طاهر توپی را دید که جست و خیزکنان از دهن کوچه سمت راست بیرون آمد. باید همان لحظه میزد روی ترمز تا بچههایی که بعد از هر توپ سروکلهشان پیدا میشود زیر چرخهای اتومبیل له و لورده نشوند و یا گلگیر اتومبیل آنها را با صورت و دندانهای شکسته پرت نکند، وگرنه طاهر تا آخر عمر روی هر آواز تکهای از مرگ را میدید که به کلمات چسبیده و یا همیشه از موسیقی اطرافش چند قطره خون توی گوشهایش میریخت.
صفحه ۱۰۸
مروری بر کتاب دوباره از همان خیابان ها نوشته بیژن نجدی را در آوانگارد بخوانید.