![روی جلد کتاب داستان خیاط روی جلد کتاب داستان خیاط](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/1/506-87c8b00bf6edfa9f0f4689a40849b7a8-l.jpg)
کتاب داستان خیاط
الزبت به تختش رفت و حاضر نبود برای ازدواج پسرش دست به سیاه و سفید بزند. ویلیام تا حدودی ناامید شده بود اما بهنظر میرسید همه چیز خوب پیش میرفت. حساب بانکی و اعتبارات آقای پرات هم به حالت اول برگشته و دوباره فعال شده بود.این بود که خیلی جدی به این فکر افتاد که املاکش را وسعت دهد؛ پرچین بخرد؛ چند تا از نردهها را تعمیر کند؛ یک تراکتور جدید بخرد و برای محصول فصل بعد برنامهریزی کند. به بزرگتر شدن خانوادهاش فکر کرد و به گرترود که با موقعیت جدید باید خو میگرفت و چیزهایی یاد میگرفت...
ویلیام غزل شمارهی 130 شکسپیر را برای گرترود خواند و از گرترود پرسید: «عزیزم، نظرت در مورد این شعر چیه؟»
گرترود: «چی؟»
ویلیام: «از ویلیام شکسپیر بود.»
گرترود: «قشنگ بود.»
ویلیام: «بله، حالا دقیقا برام بگو که از چی این شعر خوشت اومد گرترود؟»
گرترود: «اغلب شعرها طولانی هستن ولی این کوتاه بود.»
صفحه 128
![پشت جلد کتاب داستان خیاط پشت جلد کتاب داستان خیاط](https://www.avangard.ir/uploads/product_photos_image/2/1052-960769db93aaf6b3fdd9e2a8a1040ca4-l.jpg)
![روی جلد کتاب داستان خیاط روی جلد کتاب داستان خیاط](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/1/506-87c8b00bf6edfa9f0f4689a40849b7a8-l.jpg)