کتاب جبهه های افتخار
کتاب جبهه های افتخار
این روحیهی بیاعتنایی و ازهمپاشیدگی و زوال تدریجی اشیاء بر همه چیز حاکم شده بود. پدر پُرانرژیمان در زمان حیاتش هرگز نمیگذاشت چفت و بست در و دروازهها از جا در برود. هوشیاری او اجازه نمیداد سوراخی دهان باز کند، یا رنگ دیواری پوستهپوسته شود، یا بامی نشت کند، یا از لولهای آب چکه کند. اگر ونیز را در اختیار میگذاشتند او جمهوری آبها را از تاراج سیل مصون میکرد، نماها را سیمان میکرد، چوبکاریهای فورمیکا را آببندی میکرد، کانالها را خشک میکرد، گوندولاهای ریلی اختراع میکرد و قطعا ونیز را نجات میداد. برای باغ پروژهی «قرن بزرگ» را در ذهن میپروراند؛ باغی با صخرهها، آبنماها و تاقچههای پُرگل. عمه کوچولو از همین حالا نگران این بود که آیا پدر جایی را هم به مجسمههای او اختصاص میدهد. شاهد این جنون طرحی بود که پدر بامداد روی کاغذ کشیده بود و چندتایی هم سنگ گرانیت از برتانی داخلی توی صندوق عقب ماشین با خودش آورده بود و کمی بعد، ته باغ کنار دیوار روی هم تلنبار شدند و طولی نکشید که زیر علفها از نظر پنهان شدند.
صفحه 95