کتاب مرگ وزیر مختار
1 عدد
هنوز هیچ چیز روشن نبود.
به آرنجهایش تکیه کرد و بالاتنهی خود را جلو کشید. در این حال، بینی و لبهایش شکل منقار اردکی را به خود گرفت.
چقدر عجیب بود! همچنان دراز کشیده بر تختخواب زمان نوجوانیاش، بیاختیار دنیایی از عادتهای گذشته را بازیافته بود. هر روز صبح، درست به همین شکل گردن میافراشت و به سر و صداهای خانهی پدری گوش فرا میداد.
آیا مادر برخاسته بود؟ یعنی پدر، هنوز هیچ نشده، لودگی را شروع کرده بود؟
بهاشتباه سؤال تازهای به مغزش خطور کرد: آیا اکنون عمو از در به درون میآمد و، تکیهداده بر عصا، تخت را تکان میداد تا بیدارش کند و بعد او را با خود به دید و بازدیدهایش ببرد؟
با عصایش دنبال چه میگشت؟
صفحه 19
عالی
عالی