کتاب آذر، ماه آخر پاییز
کتاب آذر، ماه آخر پاییز
1 عدد
مگر خیال دیگر مرا ول میکرد؟ چرا چنین کرده بودم؟ آیا بد کرده بودم؟ من پیش خود فکر کرده بودم ناراحت خواهد شد؛ شاید خجالت بکشد؛ شاید پکر شود. من نخواسته بودم در این شب آخر به یاد خودشان بیافتد. نه! من نمیخواستم قدرت تصمیم و جنبش او، از تأثر و رقت، سست شود. هم من و هم خودش میدانستیم که وظیفة سختی را بر دوش گرفته است. من میخواستم که از شور او هیچ کاسته نشود. من فکر میکردم که اگر پاکت را به دستش بدهم، خجالت خواهد کشید یا ناراحت خواهد شد. اوه! این پاکت مگر دیگر مرا ول میکرد. مگر از پیش چشمم میرفت. مشق خطهای روی آن مثل کرم داشتند در مغز من میلولیدند. و من نمیدانستم که اصلاً، هرگز، مرا رها خواهند کرد؟ چرا چنین کرده بودم؟ آیا گناه کرده بودم؟