کتاب آرتور و جرج

نویسنده: جولین بارنز

جورج کوشید فکر کند قبلاً چشمش به بافته‌هایی مثل این افتاده یا نه. وقتی فهمید، پاک دلسرد شد، نگهبان دوتا از مستطیل‌های کامل شده را برداشت و آن‌ها را به هم چسباند. بعد آن‌ها را زیر چانۀ جورج نگه داشت. وقتی به مقصودش نرسید، آن‌ها را زیر چانۀ خودش گذاشت و دهانش را با سر و صدای زیاد باز و بسته کرد. جورج از این معما گیج شد. « متأسفم، نمی فهمم.»

«وای، زود باش. می‌توانی بفهمی.» نگهبان با سروصدای بیشتری می‌جوید. «نمی‌توانم حدس بزنم.»

«توبرۀ اسب‌ها، شماره247، توبرۀ اسب‌ها. باید خوشایندت باشد، تو که با اسب‌ها آشنایی.»

یک دفعه جورج وا رفت. پس او هم می‌دانست؛ همه‌شان می‌دانستند، درباره‌اش حرف می‌زدند و جوک می‌گفتند. «و من تنها کسی هستم که این‌ها درست می‌کند؟»

صفحه ۲۴۷

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب آرتور و جرج

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

آویختن به دست‌های قهرمان

مروری بر کتاب ارلاندو نوشته‌ی ویرجینیا وولف

باید که با پایِ برهنه از دوزخ عبور کنی

مروری بر کتاب غیب شدن ازمی لنوکس نوشته‌ی مگی اوفارل

دستم را بگیر و گذشته‌ات را به طوفان بسپار

مروری بر کتاب بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی خانم پرگرین نوشته‌ی رنسام ریگز

کتاب های پیشنهادی