
کتاب پدر بودن
وانیا خندید. من خوشحال بودم چون او خوشحال بود. در عین حال کمی هم نگران بودم که لیندا چطوراز پسش برمیآید؛ او چندان صبورتر از وانیا نبود. اما وقتی نوبتش شد، با اعتماد به نفس الاغ را راه انداخت. هر بار که الاغ میایستاد لیندا میچرخید و پشتش را به پهلوی حیوان میچسباند و با لبش صدای موچ موچ در میآورد. لیندا دوران نوجوانی اش سواری میکرد، اسبها بخش عمدهای از زندگیاش بودند، برای همین بود که میدانست باید چه کار کند.
صفحه 28


نوبل ادبیات ۱۹۰۴
فردریک میسترال و خوزه اچهخارای، برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۴

کالین هوور مخاطرهآمیزترین، پرهیاهوترین و عاشقانهترین رمانهای خود را انتخاب میکند
کالین هوور: از کتابهای پرفروش تا موفقیت جهانی

روزی که مریم، آذر و سردار مریم مسیر تاریخ را تغییر دادند
معرفی مجموعه کتاب زنان و مردانی که ایران را ساختهاند