کتاب کفتار
کتاب کفتار
1 عدد
شاید به دنیا آمده بودم، تا فریاد بزنم، آن بخش از هم پاشیدهی زندگی را، که نامش، بیکسی و تنهایی بود؛ آن هم، با مویههایی کشآمده، که سکینهی همسایه را نیز، کلافه میکرد. توی آغوش نه چندان گرمش، گویی بالا و پایین نمیشدم؛ و انگار او مرا، به سینههای فروافتادهاش، نمیفشرد؛ و التماسهای زنانهاش را، به پایم نمیریخت...
سکینه، هم چون تمام بیهودگیهای زندگیاش، تلاشی بیهودهتر داشت، برای ساکت کردنم. بچههایش نیز، برای آرام کردنم، به یأسی سرد دچار شده بودند؛ و مرا مدام، با خشمی فروخورده و یا آشکار، توی دستهای استخوانی و یا آغوش استخوانیترشان، بالا و پایین میکردند؛ و با لب و لوچههایی کشآمده و از کثیفی سرشار، میکوشیدند، مرا، به خنده وابدارند؛ اما... افسوس!...
صفحه 113