کتاب فرزند خوانده
کتاب فرزند خوانده
مرگ هرگز برای آن سرخپوستان ذرهای اهمیت نداشت.مرگ و زندگی با هم برابر بود و حیات و وجود آدمیان، اشیاء و حیوانات، زنده یا مُرده، در همین تراز اهمیت برقرار بود. البته ایشان هم مثل هر کسی میخواستند زنده بمانند، اما مرگ را مخوفتر از خطرات دیگری نمیپنداشتند که از وحشت دیوانهشان میکرد. مرگ واقعیتی ناگزیر بود و نمیترساندشان. بهآسانی میتوان آنان را تصور کرد که در هنگامهی تیراندازی سربازان بازگشته باشند تا داراییهاشان را بردارند و تردید ندارم جسدهای کبودی که روزهای بعد شناور به سوی پاییندست رودخانه کشتی را در میان گرفته بودند، بدون ترس و غم با این زندگی بدرود گفتهاند. آنچه میترساندشان نه ناممکن بودن جهانِ دیگر بلکه ناممکن بودن همین جهان بود.
صفحه ۱۱۰