کتاب سه تک گویی
کتاب سه تک گویی
تو هرگز چیزی از من نگرفتی، درحالیکه من خیلی چیزا از تو گرفتهم. الان من مثِ اون دزد معروف و زبونزَذیام که وقتی تو چشم از خواب وا کردی دیدی صاحب همۀ چیزاییه که تو از دستشون دادی. لالههای تو و سلیقۀ تو برای نگه داشتن یه مرد کافیه. نویسندههایی که تو دوستشون داشتی هیچوقت نتونستن راه زندگی رو به تو یاد بدن، اما من اینو از اونا یاد گرفتم. تو حتی نتونستی یه اسم کوچولو برای خودت نگه داری، منظورم اسکیله. چرا هیچی نمیگی؟ راستشو بخوای من اینو یهجورایی نشونۀ قدرت میدونستم، ولی الان میبینم سکوت تو بیشتر واسه اینه که چیزی نداری بگی... شاید اصلاً توی مغزت دیگه به چیزی فکر نمیکنی.
صفحه 19