کتاب پدرخوانده
کتاب پدرخوانده
1 عدد
تام هِیگن روز پنجشنبه به دفتر وکالتش در شهر رفت. برنامهاش این بود که کارهای عقبافتادة دفتری را شروع کند تا همه چیز برای ملاقات ویرژیل سولّاتسو در روز جمعه مرتب باشد، دیداری آنچنان مهم که هِیگن از دون خواسته بود یک بعدازظهر کامل را برای صحبت کردن وقت بگذارند تا برای پیشنهادی که میدانستند سولّاتسو برای کسب و کار خانواده رو خواهد کرد آماده شوند. هِیگن میخواست همة ریز جزئیات روشن باشد تا بتواند با ذهن باز و سبکسار به پیشنهاد سولّاتسو بپردازد.
وقتی هِیگن سهشنبه دیروقت از کالیفرنیا برگشت و نتیجة مذاکرات با وولتز را برای دون گفت، دون هیچ تعجب نکرد. دون از هِیگن خواست تا همة جزئیات را تعریف کند و وقتی ماجرای دخترک زیبا و مادرش را گفت، دون با انزجار رو در هم کشید و غرغر کرد «بیآبرویی» و این کلمه بزرگترین نکوهش دون بود. آخرین سؤالی که از هِیگن پرسید این بود که «ببینم، این یارو جیگر دارد؟»
هِیگن دقیقاً منظور دون را دریافت. طی این همه سال فهمیده بود معیارهای ارزشگذاری دون با اکثر افراد آنچنان تفاوت دارد که کلامش هم امکان دارد معنایی متفاوت بیابد. آیا وولتز شخصیت دارد؟ آیا ارادهای قوی دارد؟ به قطع و یقین، دارد. اما سؤال دون اصلا این نبود. آیا تهیهکنندة سینما تاب عمل رکوراست و بیحرف توخالی را داشت؟
صفحه ۸۴
مروری بر کتاب پدرخوانده نوشته ماریو پوزو را در آوانگارد بخوانید.