کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
عشق یک تله تمامعیار، یک فریب بزرگ و یک نیرنگ کامل است، در «لحظه خودنمایی، جرقهای زده و چشم را خیره میکند... با درخشش خود همهجا را روشن میکند... آنچنان تلألویی دارد که به «ما» مجال نمیدهد تا به تاریکیها فکر کنیم یا سایههایی را که با نور «عشق» نیست و محو شدهاند ببینیم...
به من گفت: «به زمین، به زمینی که روی آن ایستادهایم و زندگی میکنیم، به پیرامونت، به زمینهای اطراف نگاه کن... روی زمین دراز بکشیم تا ضربان قلب کرۀ خاکی را حس کنیم... ضربان قلب زنده زمین را بشنویم...»
«متأسفم... نمیخواهم تنها کُتی که با خود دارم کثیف کنم... شاید دیرتر... شاید...»
صفحه 77