کتاب دیدار به قیامت
کتاب دیدار به قیامت
به اندازهی کافی پول در بساط نبود. برای همین وقتی ادوارد از شدت درد به آلبر التماس میکرد که به زندگی او پایان بدهد، چون دردش دیگر قابل تحمل نبود، مغز آلبر نمیتوانست راهی پیش پایاش بگذارد؛ آلبر که خود از همهچیز به تنگ آمده بود و سرش از هر اندیشهای تُهی بود، سمت آشپزخانه دوید و اولین کاردی را که به چشماش خورد برداشت و از خانه بیرون آمد، مثل آدم ماشینی سوار اولین مترو شد، در ایستگاه باستیل آن را رها کرد و به سمت محلهی یونانیها راه افتاد. باید به هر قیمتی که بود برای ادوارد مُرفین تهیه کند و برای این کار آمادهی هر کاری بود، و اگر لازم بود آدم میکشت.
صفحه ۱۴۲