کتاب جزیره
کتاب جزیره
1 عدد
نیمه شب، سرش را بالا کرد و به ساعت نئونیِ کوکاکولا نگاه انداخت و با احساس خلئی عمیق متوجه شد تا همانجایش هم زیادی آنجا مانده و دیر کرده و حتی شاید همین حالا هم تا ابد بیچاره شده باشد. پایین را نگاه کرد و بعد فوراً دوباره بالا را، با این امیدِ بیهوده که شاید بار دوم که نگاه کند بهنوعی ساعت را غافلگیر کند و ببیند عقربههایش جای دیگری هستند، شاید روی نُه یا دَه، ولی فایدهای نداشت.
صفحه 103
به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح
چشمهایت را ببند و دنیا را ببین
مروری بر کتاب کودک چشمهایت را ببند نوشتهی ویکتوریا پرزاسکوریوا
یک آدم چگونه میتواند گاو شود؟
معرفی نمایشنامهی گاو نوشتهی غلامحسین ساعدی