کتاب ویکنت دو نیم شده
1 عدد
یک روز عصر، هنگام غروب، سراپا سیاهپوش، با بقچهای که وسائلش را در آن پیچیده بود، قلعه را ترک کرده بود. پیشاپیش از سرنوشتش آگاه بود: بایستی راه پراتوفونگو را در پیش میگرفت. اتاقی را که تا آن موقع از او در آن مراقبت میشد، ترک کرد: هیچکس توی راهروها و روی پلهها نبود. از پلهها پایین رفت، از حیاط گذشت و رفت توی دشت: همهجا خلوت بود. سر راهش، همهرو پنهان میکردند و مخفی میشدند. صدای بوقی را شنید که دو نت را به تناوب مینواخت: جلو او، توی کوره او، گالاتئو بود که بوقش را رو به هوا گرفته بود و در آن میدمید.
صفحه 46