کتاب کمال تعجب
مفتون امینی می گفت در تبریز روی تابلوی مغازه ای دیدم نوشته اند:«فروشگاه زهر».اتفاقا باغچه منزلمان احتیاج به سمپاشی داشت. رفتم توی مغازه ومقداری سم خواستم.
فروشنده نگاهی به سراپایم انداخت و گفت:«غریبه ای؟»
گفتم:«نه، چه طور مگه؟»
گفت:« مگر نمیبینی اینجا فروشگاه لوازم خانگی است.»
صفحه149
سفر به دنیای شیرینیپزی فرانسوی
بررسی کتاب: شیرینیپزی فرانسوی – دستورالعملها و تکنیکهای برتر از مدرسهی هنرهای آشپزی فراندی
امیدوارم تاسف روزی را نخورید که من...
بخشی از کتاب «درک یک پایان» اثر جولین بارنز
چرا پدرها و پسرها میتوانند گریه کنند؟
معرفی کتاب کودک مردها گریه میکنند نوشتهی جانتی هاولی