![روی جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی روی جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/2/1912-a3cbe1136cb7df1aebb1a3364f1696a2-l.jpg)
کتاب بی قراری | نشر ماهی
بچه مدام گریه میکرد. بغلش کردم و آرام تکانش دادم. دور و برمان پر بود از آدمهای خطرناک. میترسیدم با شنیدن صدای بچه ردمان را بزنند و پیدایمان کنند اما انگار این بچه قصد آرام گرفتن نداشت. به ملکناز گفتم: «تا به این بچه شیر ندهی، ساکت نمیشود. خواهش میکنم، جان همهمان در خطر است.» این را که گفتم، بچه را در آغوش گرفت. اول خبری از شیر نبود. اما نوزاد گرسنه همچنان پستان مادرش را میمکید. بالاخره شیر در پستانهای ملکناز جاری شد و کودک یک دل سیر شیر خورد. دوباره بچه را به بغل گرفتم و آنقدر تکانش دادم تا خوابید. ما هم با شکم گرسنه و لبهای تشنه کمی خوابیدیم.
صفحه 122
![پشت جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی پشت جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی](https://www.avangard.ir/uploads/product_photos_image/2/1747-ca0505ee308b389c83610ebc6612d4e2-l.jpg)
![روی جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی روی جلد کتاب بی قراری | نشر ماهی](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/2/1912-a3cbe1136cb7df1aebb1a3364f1696a2-l.jpg)