![روی جلد کتاب مرهم روی جلد کتاب مرهم](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/2/1659-bd9cb2d92beccc919cd3de3fca56ed79-l.jpg)
کتاب مرهم
با وسواس بین لباسهای آویزان در کمد سر برده و آنها را زیر و رو کردم تا عاقبت کت و دامن قرمزی که با مغزیهای سفید روی آن کار شده بود و از یک حراجی آخر فصل در پاریس خریده بودم را بیرون کشیدم. برش و دوخت عالی آن قدم را بلندتر و کمرم را باریکتر نشان میداد. برای چنین جشنی و مخصوصا اولین برخورد با خانواده سادات خانم به نظرم مناسب آمد. موهایم را که مدتها بود کوتاه نکرده بودم سشوار کشیده و ساده پشتم ریختم و آرایش ملایمی کردم. کفشهای سفید پاشنه بلند و جلو بازم را که پوشیدم خودم را در آینه برانداز کردم. ساده ولی بینهایت شیک شده بودم. قسمتی از موهایم را روی شانه ریخته و ژست آمدم. از خودم خوشم آمد. کیانا نبود که با دیدن اندام باریکم حرص بخورد و باز با خودش عهد و پیمان رژیم بعد از زایمان بگذارد!
آخرین مرحله عطری خوشبو بود که به گردن و پشت گوشم زدم و کیف سفیدم را بررسی کردم. مانتو کرم رنگی که خودم طرحش را داده بودم به تن کرده و باز هم خودم را برانداز کردم. هیجان تازه و قشنگی داشتم. سادات خانم زنگ آیفون را زد.
جواب دادم: «سلام... اومدم.»
صفحه 334
![پشت جلد کتاب مرهم پشت جلد کتاب مرهم](https://www.avangard.ir/uploads/product_photos_image/2/1144-fff5e8c5bda9f9a4d2617e9fa6d5e2d8-l.jpg)
![روی جلد کتاب مرهم روی جلد کتاب مرهم](https://www.avangard.ir/uploads/product_photo/2/1659-bd9cb2d92beccc919cd3de3fca56ed79-l.jpg)