
مجله فصل نامه روانشناسی 1879
تگلاینی که ما برای ۱۸۷۹ در نظر گرفتهایم «بودن در روزگار تاریکروشن» است. بودن در روزگار تاریکروشن وصف حال ما بود. روزگار مایی که در چندسال اخیر، هرچه اطرافمان بود و هرچه پشتسر گذاشتیم، قصه یأس بود و غصه، قصه رسیدنهای الکی و سرخوردگی. اما گمان کردیم احتمالاً بشود این لابهلاها راهی پیدا کرد و چیزی یافت. این «بودن» برای ما بهمعنای حضور بود. حضوری که میخواهد کاری کند و خودی نشان دهد. حضور در روزگاری که حتی اگر از درودیوارش هم نومیدی میبارد و چراغها یکی پس از دیگری خاموش میشود، زانوی غم بغل کند و به وسع خودش تاریکی را عقب براند. هر چند اگر روشناییمان کمجان باشد و آنچنان جدی گرفته نشود اما تلاش میکند حضورش روشنایی ببخشد. روشناییهای هر چند کوچک اما قابل ستایش.