مجله فیلم امروز شماره ۳۱
مجله فیلم امروز شماره ۳۱
ما رفتیم، داریم میریم...
گفتههایی منتشر نشده از یک مرد ۱۰۱ ساله
در طول چند سال گپ و گفتهایی با ابراهیم گلستان داشتهام که احتمالاً برای ثبت در تاریخ شفاهی مفید باشند. تصمیم دارم در آینده بعضی از آنها را در قالب مستندی تدوین کنم. در اینجا از هر گفتوگو بخش کوتاهی را نقل کردهام، با لحن و ادبیات خودش.
۱۴۰۱/۰۶/۰۷
عکسی از فروغ هست که پشت سرش کوه و دره و... است و این عکس منسوب به شماست. آیا از ایشان عکاسی کرده بودید؟
خیلی زیاد خانم. خیلی زیاد.
عکسها را دارید هنوز؟
احتمالاً دارم. احتمالاً دارم.
از لحاظ عکاسی قابل توجه بود. بقیه عکسهایی که از فروغ دیده بودم بیشتر شبیه عکسهای خانوادگی بود. از این جهت این عکس برایم جالب بود.
عکسهای خونوادگی رو که آدم در نمیآره عکس های خونوادگی چه ارتباط داره به نشریات؟
عکسها را هیچ وقت نمیخواهید منتشر کنید؟
برای چی این کارو بکنم خانم؟ برای این که ثابت بکنم که فروغ جزو خانواده من بود؟ یا زن من بهش توجه داشت؟ این حرفا پرته، از این دنیا خانم بیایید بیرون، من تو اون دنیا نیستم.
به هر حال به عنوان یک عکاس منظورم بود. شما به عنوان یک عکاس از یک شاعر عکاسی کردید.
من عکس که میگیرم متوجه کالیته عکس و جای عکس میشم. ارتباط به این که این چه جوری میخواد در بیاد برای من مهم نیست.
خب به عنوان یک عکاس از او عکاسی کردید یا به عنوان این که عضو خانواده شما بود؟
به هر حال عضو خانواده من بود. هر جا عکس میگرفتم، خب، عکس میگرفتم دیگه. عضو خانواده من بود. ما رابطهٔ به قول معروف نامشروع نداشتیم که. زن من آشنا بهش بود. با هم رفتوآمد داشتیم، با هم سینما میرفتیم. حرف آب زیرکاهی کج و کوله نداشتیم. اگر مطالبی گفته نمیشه برای خاطر این هست که به کسی مربوط نمیشه، به کسی مربوط نمیشه که ما چیکار میکردیم چه جوری همدیگه رو ماچ میکردیم. اینا به کسی مربوط نمیشه. خارج از همه چیزه. برای این که تا اون حدی هست که حتی پدرم اصرار کرد شما که با هم هستید با هم عروسی بکنید ما خندیدیم. پدر من عموی من رو که آیت الله بود مرده الان، دیگه صدا کرد که اینار عقد بکنین... این حرفا پرته خانم این حرفا مسائل اساسی نیست. خیلیها هستن با زنشون هستن زندگی میکنن، پدرشون از دست زنشون در میآد، خودشونم پدر زنیکه رو در میآرن. خب، این حرف نشد که. چیزی ندارین بگین؟ خاموش شدین!
سهیلا عابدینی
صفحه ۲۰