کتاب یگانه
کتاب یگانه
گفتم: «مطمئنی نقشه نداریم؟»
پای با لبخند گفت: «نقشه بینقشه.»
فکر کردم که نقشهخوانی در پرواز بسیار مهم است. نقطهای بر کاغذ میگذاریم: جایی که هستیم. نقطهای دیگر: جایی که قصد داریم برویم، و میان این دو نقطه انبوهی از زاویهها و جهتها، مسافتها و مسیر و زمانبندی. اما اکنون در سرزمینی بیانتها که هرگز ندیده بودیم، قطبنما از کار افتاده بود و نقشه نداشتیم.
پای گفت: «اینجا حس شهودی راهنماست. بخشی از وجودتان آنچه را باید بداند میداند. آن را پیدا کنید، از آن کمک بگیرید و مطمئن باشید به جایی که بیش از همه نیازمند رفتن به آن هستید هدایت میشوید. امتحان کنید.»
لزلی بیدرنگ پلک بست و همچنان که پرواز میکردیم کنارم دراز کشید و تلاش کرد از ندای درونش پیروی کند. پایین، نقش پهنه آرام آغوش گشوده بود. مهمان ناخواندهمان هیچ نمیگفت و همسرم چنان ساکت که انگار خواب بود.
صفحه ۳۱