کتاب یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو
کتاب یک فنجان قهوه با ادگار آلن پو
کمبودی نداشتم!
بعد از روزی طولانی در مجلهی جنتلمن به خانهی اجارهای کوچک اما ساکتمان در خیابان شانزدهم فیلادلفیا نزدیک میشدم. دودکش دستهی دودها را به آسمان تاریک میفرستاد. پنجره شیروانی و سقف بالایی که ایوان جلویی را پوشانده بود حالتی چهره مانند، مثل چشمها و لب به خانه داده بود. چوب بلوط قرمز رنگ روی شیروانی شبیه مویی طلایی آن را پوشانده بود.
ردیفی از برگها قرمز و نارنجی اطراف پوتینهایم را خرد کردم. بهنظر میرسید که سیسی تودهی بزرگی از آنها را در گوشهای از خانه جمع کرده است، کاری که من به خاطر انجام ندادنش احساس گناه میکردم.
از پنجره اتاق نشیمن دیدم که مودی روی مبل نشسته و شالی برای سرمای زمستان که سریع نزدیک میشد میبافد. کاترینا روی شانههایش نشسته و دمش را اطراف گردن او حلقه زده بود. این کارش به مودی ظاهری مثل این داده بود که شالی از جنس گربه پوشیده است.
صفحه 168