کتاب گذشت زمانه
کتاب گذشت زمانه
آشنایی من با مصطفی فاتح در سال ۱۳۱۰ با مجتبی مینوی و صادق هدایت در کافهای که بعد از ظهرها با هم میگذراندیم، صورت گرفت. تازه «چمدان» را نوشته بودم. روزی فاتح به جمع ما پیوست. درباره آثاری که منتشر کرده بودیم صحبت شد، همه آثار ما را خوانده بود و بنده جوجه نویسنده خیلی به خود نازیدم که یک آدم به این مهمی کتاب مرا خوانده است و امثال مرا تشویق به کار و نویسندگی میکرد. گاهی هم او که دارای خانه و باغ و اتومبیل و دم و دستگاهی بود ما را به ناهار دعوت میکرد و برای ما صفحههای موسیقی فرنگی میگذاشت چیزی که در خانه او توجه مرا جلب کرد، تمثالی از زردتشت بود با هالهای از نور پیغمبران که در هندوستان ساخته بودند. کتابخانه خوبی داشت و چند نشست و برخاست با او نشان داد که کتابخوان و فاضل و داناست. مجموعه بسیار گرانبهائی که از برندههای روزنامههای انگلیسی درباره ایران که از آنها برای مقالات و یادداشتهایش سود میبرد در اختیار داشت. رضاشاه که از ایران گریخت و زندانیان سیاسی از جمله پنجاه و سه نفر آزاد شدند، نخستین کسی که سوای خویشانم به دیدن من آمدند - چونکه من به هفت سال حبس محکوم شده بودم - مصطفی فاتح بود.
این آشنائی و دوستی ادامه یافت تا این که پس از ملاقات با ایرج اسکندری و دکتر یزدی و غیره فاتح به فکر افتاد یک حزب سوسیالیستی تشکیل دهد و خیال میکرد میتواند برخی از افراد گروه ۵۳ نفر را برای شرکت در این حزب جلب کند. این نقشه نگرفت. فاتح حزب «همرهان» را ساخت و پرداخت و فقط یک نفر از ۵۳ نفر در آن شرکت کرد و از آنجا به وکالت مجلس راه یافت و بانکدار شد...
صفحه 109-110