کتاب کیک سیاه
کتاب کیک سیاه
1 عدد
باید می فهمید که وضعیت این گونه میشود باید آن روز که زن سیاه پوستش از خانه . فرار کرد این را میفهمید باید آن روزی که دید دخترش در ساحل شنا میکند و ناگهان اسیر طوفان شد این را میفهمید باید روزی که پدر و مادرش آنها را به این جزیره آوردند و اسم هایشان را عوض کردند میفهمید. حالا کنار آب ایستاده بود، به امواج خروشانی که به صخره ها میخوردند خیره شده و منتظر بود امواج جسد دخترش را به خشکی بیاورند.
یک مأمور پلیس او را با دست فرا خواند مأمور پلیس زن بود. این اولین بار بود که پلیس زن می.دید مأمور پلیس لباس خز سفیدی در دستش گرفته بود؛ لباس عروسی دختر او که رویش لکه هایی از کیک سیاه و خامه ی یاسی رنگ دیده می شد. احتمالاً زمانی که از روی میز پریده کیک را روی خودش انداخته است. در همین لحظه صدای به هم خوردن بشقابها خرد شدن لیوانها روی کف سرامیکی و جیغ یک نفر یادش آمد وقتی به سمت دخترش نگاه کرده بود، او رفته بود و کفشهای ساتنش مثل قایقهای کوچک واژگون شده روی چمن های بیرون رها شده بودند.