
کتاب من قاتل پسرتان هستم
1 عدد
صبح از در خانه داشتم میرفتم بیرون که پستچی با موتور گازی قراضهای جلو پام ایستاد. اول نگاه به پلاک خانه کرد و بعد بدون این که حرفی بزند، نامه را داد دستم. به اسم خودم بود. پاکت را برگرداندم که نشانی و اسم ننهمریم را دیدم.
تندی برگشتم و پاکت را باز کردم. رو کاغذ رنگ و رو رفتهای خطهای در هم کشیده بودند و شکل آدمی را میشد از میان خطهای معوج تشخیص داد که دراز به دراز افتاده و شاید پتویی چیزی را تا زیر گلو بالا کشیده. اینها را با لیلی کشف کردیم. یعنی نتوانستم بروم اداره. برگشتم تو و در را پشت سرم بستم. لیلی با سر و وضع ژولیده از اتاق خواب آمد بیرون و پرسید: «چیزی جا گذاشتی؟»
نامه را دادم دستش و گفتم «ببین، این را ننهمریم فرستاده»

