کتاب حکایت نعنا
کتاب حکایت نعنا
2 عدد
یه جاش نشونه داشت. کار و بارشو ول کرد، اومد نشست. دیگه این دفه ی آخرش بود. تصمیمو گرفته بود. بایستی می رفت. حالا، این وسط کی مونده، بیبی. و دیگه کی گلپا. خُب، به گلپا که چیزی نمی شه گفت، گلپا خودش میاد و کاری به این کارا نداره. ولی بیبی.
بیبی، می دونین این وضعو داره. قابل قبول نه، وضع ناجور. وضع جسمی رو می گم. به علاوه، خسته. بیبی تو سردسیر نمی تونه زندگی کنه اونجا به رشته کوه سیاس. محصور بین کوهای سیاه. اونجا همه ش زمسونه. همه ش سرماس. میگن دس بنی بشر بش نرسیده. یه آدم به وضع بیبی اونجا نمیتونه دووم بیاره. یعنی می خوام بگم زنده نمی تونه برسه اونجا. چه برسه که بخواد دووم بیاره. اونجا میگن ـ
یه دشت کنار هزار دره از اونجاس که می گن آدم باید برا پیدا کردن هزار دره دس به کار بشه.