کتاب اما ابرها...
کتاب اما ابرها...
بیابان. نور خیرهکننده.
مرد از سمت راست پرت میشود داخل صحنه، میافتد، بلافاصله برمیخیزد، خودش را میتکاند، روی برمیگرداند، به فکر فرومی رود.
صدای سوت از سمت راست.
به فکر فرو میرود، از سمت راست خارج میشود.
دوباره بلافاصله پرت میشود داخل صحنه، میافتد، بلافاصله برمیخیزد، خودش را میتکاند، روی برمیگرداند، به فکر فرومی رود.
صدای سوت از سمت چپ.
به فکر فرو میرود، از سمت چپ خارج میشود.
دوباره بلافاصله پرت میشود داخل صحنه، میافتد، بلافاصله برمیخیزد، خودش را میتکاند، دور میشود، به فکر فرو میرود.
صدای سوت از سمت چپ.
به فکر فرو میرود، به سمت چپ میرود، تردید میکند، منصرف میشود، میایستد، روی بر میگرداند، به فکر فرو میرود.
درختی کوچک از بالای صحنه پایین میآید، روی زمین قرار میگیرد. شاخهی اصلیاش سه یاردی با زمین فاصله دارد و نوک شاخه تودهای ناچیز از برگهای نخل که در پای خود سایهای دایرهوار میاندازد.
صفحه ۱۱