کتاب ژنرال ارتش مرده
کتاب ژنرال ارتش مرده
1 عدد
ژنرال به پیشانی خود زد.
«مسیر را پیدا نمیکنیم به بن بست رسیدهایم. بیایید دوباره به نقشههایمان نگاه کنیم.»
«دیگر چیزی معلوم نیست اعداد نقشه قاتی شدهاند.»
«از چند طرح ساده که زمان عقبنشینی کشیدهاند چه انتظاری میتوان داشت؟»
«راست میگویید.»
«چطور است به راست برویم؟ این مسیر میان دشت کجا میرود؟»
«به زمینهای مزرعهی مجاور این سمت را امتحان کنیم.»
«زحمت بیهوده است.»
«و این گل ولای مزخرف هم قوز بالا قوز شده!»
«به هر حال باید یک بار سمت راست را امتحان کنیم.»
«این راه ما را به جایی نمیبرد.»
«این دیگر اسمش جست و جو نیست هچل است.»
«چه گفتی؟»
صفحه ۲۶