کتاب چشم های سگ آبی رنگ
کتاب چشم های سگ آبی رنگ
1 عدد
آن وقت نگاهم کرد. خیال میکردم اولین بار است که نگاهم میکند. ولی بعد وقتی دور چراغ چـرخـيـد مـن از پشت سر، نگاه چربش را حس می کردم که داشت روغن مالی ام می کرد. فهمیدم این منم که برای اولین بار نگاهش میکنم. سیگار آتش زدم و قبل از آنکه صندلی را بچرخـانـم تعادلم را روی یک پایه حفظ کردم و دود تند و تلخ را فرو دادم. آن وقت بود که دمش را دیدم. همان طور که هر شب کنار چراغ ایستاده و نگاهم کرده بود. برای چند دقیقه کار دیگری نکردم. به یکدیگر خیره مانده بودیم. من تعادلم را روی پایه عقبی صندلی حفظ کرده بودم و نگاهش می کردم. او هم ایستاده بود و دست بلند و آرام خود را بالای چراغ نگه داشته بود و نگاهم می کرد. مثل هر شب پلکهای نورانی اش را می دیدم. آن وقت بود که گفته همیشگی اش را به خاطر آوردم. گفتم: «چشم های سگ آبی رنگ.» از آن دایره نورانی عقب کشید. آه می کشید. گفت: «چشمهای سگ آبی رنگ. این را در همه جا نوشته ام.»
صفحه 61