
کتاب پیش از آن كه بخوابم
حس میکنم دارم محو و ناپدید میشوم. میخواهم آدام را ببینم. میخواهم شوهرم را ببینم. ولی آنها اینجا نیستند. هیچ کس اینجا نیست؛ جز خودم و این مرد که دستهایش را روی گلویم گذاشته است. دارم همینطور سر میخورم و پایین و پایینتر میروم. به سوی تاریکی و ظلمات. من نباید بخوابم. من نباید بخوابم. من... نباید... نباید بخوابم.
یکدفعه بهطور ناغافل خاطره به پایان رسید و خلایی وحشتناک به جا گذاشت. چشمهایم باز شد. به خانه خودم برگشته بودم؛ به روی تخت در حالی که شوهرم کنارم بود. چند لحظه بعد گفت: «کریس، تو داری گریه میکنی...»
صفحه 210



لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین

وقتی یک شهر خاکستری رنگی میشود!
معرفی کتاب کودک قصهی شهر لیتل لایت نوشتهی کلی کنبی

به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح