کتاب پدران، پسران و سرزمین بینشان
کتاب پدران، پسران و سرزمین بینشان
اشعار
این کشور پدران و پسران را از هم جدا میکند و باعث شده بسیاری از مسافران مسیر خود را گم کنند. اینجا گم شدن کار سادهای است. تلماکوس، ادگار، هملت و پسران بیشمار دیگری ماجراهای شخصی خودشان را در سکوت پشت سر گذاشتند، از جایی نامعلوم بین گذشته و حال سردرآوردند و سرگردان به نظر میرسند. این مردها، مثل همة مردها، از طریق مرد دیگری به این جهان آمدهاند. کسی که حامی آنهاست، در را برایشان باز میکند، و اگر خوششانس باشند، لبخند به لب دارد و ضربهای دلگرمکننده روی شانهشان میزند. و پدران، که خودشان زمانی پسر کسی بودهاند، میدانند حضور شبحوار دستشان تا آخر عمرِ پسرانشان با آنها باقی میماند. میدانند هر مسئولیتی به شانة پسرانشان گذاشته و هر بوسهای که بر آنها زده شود، آن شانهها تا ابد به پدران وفادار میمانند و دست مردی را که آنها را برای ورود به جهان راهنمایی کرده هرگز فراموش نمیکنند. مرد بودن یعنی بخشی از این زنجیره بودن؛ زنجيرة قدردانی و به خاطر داشتن، سرزنش کردن و به فراموشی سپردن، تسلیم شدن و طغیان کردن. این زنجیره آن قدر ادامه پیدا میکند تا نگاه خیرة پسر خسته میشود و وقتی به گذشته نگاه میکند چیزی جز سایهها نمی بیند.
صفحه ۶۳