کتاب پایان یک ماموریت
کتاب پایان یک ماموریت
کیرفل، مأمور پلیسی که موهای خاکستری داشت و بر اثر کهولت سن کمی هم کُندذهن شده بود، در محفلهای خصوصی به «بدعنق، اما مورد نیاز» مشهور بود. او که دیگر چیزی به بازنشستگیاش باقی نمانده، و به قول خودش شاید این آخرین شهادت رسمیاش در دادگاه بود، از این که با این آخرین شهادتش فرزند و نوهی دوست قدیمیاش را به دردسر میانداخت بسیار ناراحت بود. او که در وجناتش حال و هوای پلیسهای محلی قدیم کاملاً مشهود بود، ادامه داد: جیپ در این میان کاملاً سوخته بود و فقط دود از آن بلند میشد و گاهی «جرقه میزد». به همین علت باید دانش آموزان را از محل حادثه دورتر میکرد. دو پلیس حاضر در محل حادثه، اشنیکنز و تِرِوِل در این فاصله با زحمت زیاد خودروهای هر دو طرف جاده را به حرکت واداشته بودند و نامهای لازم برای گزارش پلیس: نام و مدارک رانندههای مرسدس بنز، خودروی کوچک، اپل، سیتروئن، کامیون حمل لولههای سفالی و دوچرخه را گرفته و یادداشت کرده و آنها را روانه ساخته بودند. آنچه که کیرفل پیر را بیش از هر چیز متعجب و حتى «خیلی عصبانی» کرده، این بود که هر دو گرول از همان لحظهی نخست اصلاً تلاش نمیکردند که علت آتشسوزی را تصادف ذکر کنند و بسیار صریح و رک اعتراف میکردند که جیپ را عمداً آتش زدهاند.
صفحه ۲۹