کتاب وقتی یتیم بودیم
کتاب وقتی یتیم بودیم
2 عدد
- واقعیتش را بخواهید، من همین حالا هم یک بچه دارم. یک دختر خرده کوچک. البته در واقع به معنای دقیق کلمه دختر من نیست. او یتیم بود و حالا تحت سرپرستی من است. من او را دختر خودم میدانم.
مدتی بود به جنیفر فکر نکرده بودم، و این اشارة غیر مترقبة او موجب شد سخت دستخوش احساسات شوم. تصاویر جنیفر به سرعت از ذهنم گذشت؛ او را توی مدرسهاش مجسم کردم، و به این فکر افتادم که حالش چطور است، و آن روز مشغول چه کاری بوده.
گمان میکنم رویم را برگرداندم تا احساساتم را پنهان کنم. به هر حال، دفعة بعد که به آقای لین نگاه کردم، باز هم داشت سر تکان میداد.
گفت:
- این جور کارها بین ما چینیها خیلی مرسوم است. خون اهمیت دارد. ولی خانواده هم مهم است. پدر من دختر یتیمی را به فرزندی پذیرفت و او طوری در کنار ما بزرگ شد که انگار خواهرم باشد. من هم او را خواهر خود میدانستم، گرچه همیشه از اصل و نسبش مطّلع بودم. او در ایام جوانی من موقع شیوع وبا از دنیا رفت و من از فوت او به اندازة فوت خواهرهای تنیام اندوهگین شدم.
صفحه ۲۴۸