کتاب وداع با کودکی ام
کتاب وداع با کودکی ام
در اولین روزهای ژانویه ۱۹۲۱ نامه ای از بیمارستان نیس به دستم رسید . آن را که خطاب به من نوشته شده بود روی سینه آدم بدبختی پیدا کرده بودند که گلوی خودش را بریده بود. پزشکان امیدی به نجاتش نداشتند. نامه را خواندم و پی بردم که مخاطب نابغه ای رنج کشیده و بی قرار قرار گرفته ام. راستش را بگویم بسیار تحت تأثیر نامه قرار گرفتم. به نسیم خنکی در دشتی سوزان شباهت داشت . انگار ماکسیم گورکی آن را نوشته بود.
بعد از اینکه از مرگ حتمی نجات یافت شروع کردیم به مکاتبه و پیوند دوستی عمیقی بینمان شکل گرفت. نامش پانائیت ایستراتی بود. در سال ۱۸۸۴ در بریلای رومانی چشم به دنیا گشوده بود. پدرش قاچاقچی و مادرش یک زن زحمتکش روستایی اهل رومانی بود که سراسر عمرش را با کار در منزل مردم و رختشویی سپری کرده بود. درواقع یک زن بسیار قابل احترام بود. هرچند ایستراتی مادرش را دیوانه وار دوست داشت اما وقتی دوازده سال بیشتر نداشت به خاطر علاقه مفرطش به جهانگردی و شناخت دنیا مجبور شد مادرش را ترک کند.
از مقدمه رومن رولان