کتاب ناتور دشت
کتاب ناتور دشت
گفت «آه، خیلی لطف دارین.» دوستشم خم شد یه نگاهی بهم انداخت. همونجور که قهوهشو میخورد، داشت یه کتاب کوچیک جلد مشکی میخوند؛ شبیه انجیل، ولی حجمش کمتر بود. صبحونهشون قهوه بود و نون سوخاری. این خیلی ناراحتم کرد. خیلی افسرده میشم اگه من برا صبحونه ژامبون و تخممرغ بخورم و یکی دیگه قهوه و نونسوخاری.
گذاشتن ده چوق اعانه بهشون بدم. همهش میپرسیدن برام زیاد نیست و میتونم بدم و اینا. بهشون گفتم خیلی پول دارم ولی ظاهرا باورشون نشد. ولی بالاخره ده تا رو گرفتن. هر دوشون این قدر ازم تشکر کردن که معذب شدم. حرفو کشیدم به مسایل معمولی و پرسیدم کجا دارن میرن. گفتن معلم مدرسهن و تازه از شیکاگو اومدهن و قراره تو یه صومعه تو خیابون صدوشصتوهشتم یا صدوهشتادوشیشم، یه جایی بالاهای شهر درس بدن.
صفحه 110
مروری بر کتاب ناتور دشت نوشته جی. دی. سلینجر را در آوانگارد بخوانید.