کتاب میم و آن دیگران
کتاب میم و آن دیگران
2 عدد
بخوریم.» بله، چای دوست داشت. از کنار تخت فاصله گرفتم تا جلو دستشویی لیوان را آب بکشم. آب جوش توی فلاسک بود و تیبگ هم کنارش. بلندترک گفتم: «قهوه هم میتوانم برایت درست کنم.» اما میدانستم به چای رغبت بیشتری دارد. تا گرم چای و قند و شیرین کردن چای بودم، گفتم: «بعدش قهوه هم درست میکنم، سادهست» و تا برگردم با لیوان و قاشق چایخوری – بعدا از فرزانه شنیدم که گفته است: «این دولتآبادی همهی چایها را خودش میخورد!» بیراه نمیگفت – یک نصف لیوان قهوه هم برای خودم درست کرده بودم. چای را با لذت تمام با قاشق چایخوری نوشید. افراد میآمدند ملاقات. تا میرسیدند کنار تخت باشان دست میداد. اشخاص، شاید معنای دراز شدن دست او را بسوی خودشان، بدرستی درنمییافتند. آنها فکر میکردند آن دست استقبال و خوشوبش است که طرفشان دراز میشود. اما من احساس میکردم او با ایشان بدرود میکند، بیحوصله و بیکلام.
صفحه 122