کتاب مهمانی خداحافظی
کتاب مهمانی خداحافظی
از احساسات توفانی درونم میترسیدم. در برابر عشق مقاومت میکردم. دلم میخواست نامهای طولانی برایت بنویسم، در واقع هم چندین صفحه کاغذ را با نوشتههایم پر کردم، اما بعد همه را دور انداختم. پیشتر هیچوقت اینقدر عاشق نشده بودم، و این عشق مرا ترساند. و بعد یک چیز دیگر هم بود. چرا نباید به آن اعترف کنم؟ میخواستم مطمئن بشوم که احساساتم واقعی است، که فقط افسونی جادویی نیست که به همان سرعتی که میآید از بین میرود. به خودم گفتم: اگر سر یک ماه هنوز اینقدر عمیقاً عاشق باشم، آن وقت معلوم خواهد شد که این نه توهم، بلکه احساس واقعی است.
صفحه ۷۰