کتاب من مینا را کشتم
کتاب من مینا را کشتم
دوباره به سمت على حملهور شدم. بیاختیار کشیدهای به گوشش نواختم. «مرتیکه، زدی زنت رو کشتی، زنگ زدی من بیام برم دفنش کنم؟ اونم تو باغ کرج خودم؟ مگه قبرستونه؟ مینا حقشه که مثل همه با احترام و با مراسم موسوم دفن بشه. اگه هم نمیخوای و تصمیم داری سر به نیستش کنی، به من هیچ ربطی نداره.»
به سمت در خروجی رفتم. حلقهای که دور پاهایم پیچید، مانع از رفتنم شد. دستهای علی بود. پایم و در اصل کفشم را میبوسید. «مهیار خواهش میکنم. بدبخت میشم. اعدام میشم. ببرش اونجا، آبها که از آسیاب افتاد و گمشدنش رو اعلام کردم، خودم فردا میام دفنش میکنم. تو فقط ببرش از اینجا.»
صفحه ۳۱